گ تقریبا همین روز ها بود که داشتم توی اینترنت دنبال ِ یه عکس میگشتم ٬ واسه ی جعبه ی یکی از کارهای تحویلیمون ٬با بازی با کلمات سرچ میکردم : کادو/جعبه/بسته بندی و...
یه دفعه یه وبلاگی برام باز شد که توش پر از نوشته بود٬کنجکاو شدم و کمابیش خوندمش ٬عکس ِ خریدِ هدیه برای خانواده ی شوهرش منو به اونجا کشونده بود ...
نوشته هاش به دلم نشست٬ همشو یه روزه خوندم... اما اون موقع نمیدونستم نوشته های وبلاگ ماه به ماه میره توی یه صفحه ی جدا. همونایی رو که تو صفحه ی شهریور بود رو دیدم به انضمام ِ عکس هایی از سفره عقد و حلقه و اولین عکس ِ دو نفره ... اما نویسنده ی اون وبلاگ خیلی وقت بود که دیگه نمینوشت / اون وبلاگ وبلاگ ِ قبلی خانوم گلی بود.
یه دفعه چشمم افتاد به لینک ها ... تازه فهمیدم دنیا دست ِ کیه ! از توی لینک هاش چشمم افتاد به وبلاگ ِ دلتنگی های... خوندمش ! اما این دفعه فهمیدم ماه به ما نوشته ها جداست .. سیوش کردم ٬ یه هفته نشد که آرشیوشو خوندم .با خوشحالی هاش خندیدم ٬ با ناراحتی هاش ... کم کم شدم همراه و خواننده ی همیشگی ِ وبش ! گاهی حتی روزی چند بار بهش سر میزدم ببینم آپ کرده یا نه .یه مدته از اون خونه ی کوچیکش اسباب کشی کرده و رفته ... هر جا هستی خوش باشی و روزگار به کامت م .
منم دلم خواست ! اولین وبلاگم رو با کمک ِ خواهرم ساختم٬ اما چون وبلاگمو داشت راحت نبودم ٬ چند تایی تو بلاگفا ساختم ولی خوب همشون کشف شدن ٬ توسط ِ خواهر خانوم ِ گرام !
دهکی این دفعه اومدم اینجا حالا اگه تونستی پیدام کن
.
کم کم از لینکدونی وبلاگ ها با بقیه آشنا شدم،دوستای خوبی تو دنیای مجازی پیدا کردم؛گاهی حتی بعضیاشون رو از دوستای دنیای واقعی هم بیشتر دوستشون دارم.نمیدونم تا کی و کجا قراره واسه دلم بنویسم .
نمیدونم وقتی رز میگه ( خوشیهاتون رو اینجا هوار نزنید.جای اون خوشیها فقط و فقط توی دل شماست که امنه ) یعنی ...
اما گاهی با خودم میگم آهای بدم نمیگه ها ...
تا بعد ...