-
خداحافظ
جمعه 30 اسفند 1387 17:16
من دیگه اینجا نمینویسم . اگه خواننده ی بدون کامنت بودین توی نظرات آدرس وبلاگتون و برام بزارین .میخوام از اینجا برم .شاید برم یه جایی دیگه با یه اسم دیگه و وبلاگ دیگه ... نمیدونم دیگه از روزانه هام بنویسم یا نه . هنوز تصمیم قطعی نگرفتم .آدرس یادتون نره .اگه خواستم دوباره بنویسم حتما بهتون خبر میدم . نظرات تاییدیه و...
-
عیدانه !
چهارشنبه 28 اسفند 1387 22:36
یک سال گذشت ... برای من زود و تند نبود .چون پر از خاطره و فراز و نشیب بود .تجربه هایی تو این سال کسب کردم که امیدوارم بتونم ازشون درس بگیرم و باعث بشن دیگه اشتباهاتم و تکرار نکنم و خوبی هاشو تکرار کنم . شاید بهترین اتفاقی که تو این سال برام افتاد ساختن وبلاگم بود و پیدا کردن دوستای مجازیی که بدون هیچ چشمداشتی و دور از...
-
لجبازی !
جمعه 16 اسفند 1387 19:04
گ اونقدر نیومدم که به کل یادم رفته اینجا نوشتن هامو٬سه دفعه خطِ اول و پر کردم اما به دلم ننشست . البته تا چهارشنبه شب هنوز یه تتمه ای برام اینترنت مونده بود اما اونقدری نبود که بشه نوشت ... اعتیادم به اینترنت اونقدر زیاد شده که دو روز که نتونم بیام انگار با خودم یه چیزی کم دارم ٬همش تو حال و هوای خودم و تنهاییام...
-
مطلب !
دوشنبه 12 اسفند 1387 12:13
آسمانی به یادم می آید که برای باریدن دل ْدلْ میکرد و برگی برای نوشیدن التـــماس! دلْ دلْ نکن ای آسمان ِ بغض گرفته ی من بگذار از این دلِ ساده بوی کاهـگل بلند شود . آسمون ِ اینجا ابریه ... آسمون ِ دل من صاف؟ ... آسمون ِ دلهای عاشقتون آفتابی !
-
چشم جذب !
پنجشنبه 8 اسفند 1387 13:45
رفتم دکتر برای لیز.یک چشمم ٬اما مثل ِ۶ ماه پیش نظرمو تغیر داد ! راستش اول موقعی که منتظر بودیم تا نوبتمون بشه خودمم یه کم ترسیده بودما ! اما با خودم میگفتم مرگ یه بار شیونم یه بار ... تو فکر ِخانوم خونه۱بودم ... احساس میکردم دکتره بد اخلاق باشه ... اما از قانون ِجذب استفاده کردم و هی به طرفش انرژی مثبت فرستادم ! وقتی...
-
پایان طوفان !
دوشنبه 5 اسفند 1387 20:07
گ این چند روز اتفاقات عجیبی افتاد ٬ خیلی عجیب یه خونه تکونی اساسی قبل از عید شاید تو رابطمون نیاز بود ... حتی اگه خیلی خیلی سخت باشه ! به همه چی فکر کردم فکرای جورواجور اومد تو سرم . حتی جدایی اما اگه گره خوردی دیگه خوردی ٬اگه پیوند بستی دیگه بستی ! اگه شروع کردی پایانش سخته . نمیدونم اسمشو چی باید بزارم ؟سوء تفاهم ؟...
-
خدا !
شنبه 3 اسفند 1387 20:35
اومدم نگران نشین مرسی از راهناییاتون اوضاع تقریباروبراه حالم بهتربشه اگه عمری بود میام میتعریفم خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه میشه باور کرد...
-
شب و تنهایی !
شنبه 3 اسفند 1387 10:55
گ از اونجایی شروع شد که گفت به دوستت x که توی دفتر توی دفتر خونه کار میکنه بگو بهم زنگ بزنه باهاش کار دارم .گفتم کارت چیه ؟ بگو بهش میگم و جوابتو میدم . گفت نه تو نمیتونی خودم باید بهش بگم .گفتم بگو من ازش میپرسم گفت نه خودم میخوام بپرسم .گفتم زنگ بزن دفتر از اونجا بپرس چون داییِx گیره خوشش نمیاد موبایلشو چک میکنه...
-
گذر عمر !
دوشنبه 28 بهمن 1387 23:18
گ بهمن ماه هم تموم شد ... چقدر روزای زندگیمون دارن تند و تند میگذرن و ما بی تامل تو دنیای خودمون غرقیم ! گذر زمان برامون مفهومی نداره و اونقدر سرمون تو گرفتاری ها و مشغله هایی که برای خودمون درست کردیم گرمه که وقتی به خودمون میایم میبینیم هیچ ... همه ی دیروز ها امروز میشن ٬فرداها دیروز و آینده ٬گذشته پوف !!! کلی از...
-
شعر :
شنبه 26 بهمن 1387 21:32
پیکی از روز ولنتاین آمده / گرچه او قدری شتابان آمده انتظار از جیب ِ خالی کی رود / عاشقی با نرخ ِ ارزان آمده کو خریداری که قربانش کنم / این دلی کز بهر ِ سامان آمده خرسکی کوچک شود در دست ِ تو ٬ /دل٬ نه پولی کز پدر جان آمده شاعر : - پ ن ۲۶/۱۱/۸۷ : از اونجایی که امروز تا گوگل ریدر و باز کردم از آپیدن ها و هدیه ها و گل ها...
-
درگیری های ذهنیِ نیمه شبانه !
پنجشنبه 24 بهمن 1387 11:46
دیشب چند تا فکر نگذاشتن بخوابم . همشون زده بودن تو سر هم و بد جوری فکرمو مشغول کرده بودن : اولیش در مورد یه دوست تو دنیای مجازیه که خیلی وقت بود میخوندمش ٬با تک تک جمله هاش زندگی میکردم و روزی نبود که دو سه بار وبلاگشو باز نکنم ... اما خوب بنا به دلایلی مجبور شد از اون خونه ی کوچیک مجازیش بره ... من از جای جدیدش بی...
-
النفس راحته !
دوشنبه 21 بهمن 1387 19:53
دو بار پست نوشتم ٬طولانی اما پرید دیگه حسش رفت .عربیم خوب نیست ٬عنوان بالا و بخونید نفس ِ راحت / این یعنی از بیستم دی تا پنجم امتحان داشتم از پنجم تا دو سه ساعت پیشم تحویل پروژه ... تا آخر هفته میخوام واسه خودم بزندگیم ! - پشت ِ گوشی : بوس بده من : گ : خجالت نمی کشی بوس پسر مردم میکنی ؟ من : گوشیمو بوس کردم ! گ :...
-
تناقضات ِ روحی !
پنجشنبه 17 بهمن 1387 18:32
داشتم فکر میکردم که چرا باید فکر و ذهنمو درگیر خونه ٬شوهر و ازدواج و رابطه و غذا پختن و خرید و ... کنم ! چرا یه کم از نوکِ دماغم اونورتر رو نمیبینم ؟ چرا این همه بسته و قدیمی . گیتی بفهم قرن قرن ِ بیست و یکه ؟! نه آقا محمد خان ِ قاجار ! قبلنا یعنی سه چهار سال پیش که هنوز با -آشنا نشده بودم واسه خودم یه تفکراتی داشتم...
-
زندگی٬موش !
دوشنبه 14 بهمن 1387 20:52
موش ! بله موش !!! دیروز رفتیم دانشگاه پیشِ استادمون تا کارهامون رو بهش نشون بدیم ٬ ببینیم بالاخره مهر تاییدی میخوره روش یا موش ! همینطور که نشسته بودیم و (اا) داشت کرکسیون میکرد یهویی ( کش کش خش خش تق توق و اینا ... ) یه صداهایی از کنار ِکمدِ استاد اومد ! من فک کردم شوفاژه صدا میده ٬ که استاد گفت چیزی نیست موشه ... فک...
-
احوالات گیتولانه !
یکشنبه 13 بهمن 1387 16:02
گ انتخاب واحدم تموم شد ... کلی حرس؟ خوردم .اما خدا رو شکر حل شد، عین خنگولی ها اولش ترسیده بودم که این سیستم جدید کارکردش چطوریه و با جناب داداش خان افتاده بودیم رو کام... آهاااااااای خدا بازم طلبت ...بازم منو شرمنده کردی از دیروز که اون قوله رو بهت دادم کلی هلپیدیما ! اندر احوالات گیتولانه باید بگم که چند شب پیش یه...
-
دک*تر !
پنجشنبه 10 بهمن 1387 12:01
گ سه شنبه رفتم دکتر . آزمایش داد .گفت احتمالا کم خونیه ... چهار شنبه اول ِ صبح رفتم آزمایش خوووووووووون ! اول که میخواستم بشینم به اون یارو مرده میگم ترس داره ؟ یواش بکنینا... حالا یکی ندونه فک میکنه میخواد چی کارم بکنه طفلک اونقدر ترسیده بود فک میکرد الانه که داد و هوار و اشک و ناله راه بندازم / البته چشام اشکولی شده...
-
یواشکی و تقویم !
سهشنبه 8 بهمن 1387 15:40
گ دیروز بازم یه روز ِ یواشکی بود ٬ بعد از یک ماه و سه روز دیدار ِنابی بود ! بسی دلمان تنگیده بود ... قرار گذاشته بودیم بشینیم با هم صحبت کنیم و یه تصمیم ِ نهایی واسه خودمون بگیریم ٬ گوپی تقویم ِ سال جدید گرفته بود و با یه ماژیک فسفری با خودش اورده بود . نشستیم از اول ِ تقویم روی روزهای رحلت و شهادت و روزهای عادی خط...
-
سرگیجه !
شنبه 5 بهمن 1387 19:27
گ اندر احوالات ِ این چند روزه باید بگم که : سه شنبه شب یکی از دوستای بابا زنگ زدن که میان خونمون ! حدودای ساعت ۱۲ شب رسیدن تا امروز ظهر هم بودن ٬ دوست ِ بابا بود +خانومش+دختر عموی خانومش و شوهرش + عموی خانومش ! جالبه تا دیشب هنوز مامانم نمیتونست بفهمه کی به کیه و کی ٬کیه کی ِ میشه٬ من و جناب داداش خان هم طی عملیاتی...
-
تقویم !
سهشنبه 1 بهمن 1387 12:33
گ مرسی از همه ی تبریک ها برای تولدم ! با اینکه جشنی چیزی در کار نبود ٬ اما امسال از بهترین تولد های عمرم بود / هم به خاطر وجود دوست های ماه ِ دنیای مجازی ٬ هم دوستای گل ِ دنیای واقعی ٬ موجی از اس مس ها و تبریک ها٬از پریروز تا امروز بهم فهموند٬هنوز هستند آدمای مهربونی که قلبشون پر ازعشق و احساسه... قبلنا گفته بودم...
-
من !
یکشنبه 29 دی 1387 20:20
بنابر این او از جا بلند شد و در اطراف راه رفت درست همانطور محکم و با وقار که در اول کار انگار میترسید تاجش از سرش بیفتد ولی خودش را با این فکر آرام کرد که کسی نیست که او راببیند و همینطور که می نشست به خود گفت ٬ اگر من واقعا یک ملکه هستم باید بتوانم وقتش که شد از پس این کار بر آیم ... عکس حذف شد
-
۸ سال دوستی !
شنبه 28 دی 1387 10:45
گ ارزش هشت سال دوستی چقدره ! دیشب به پهنای صورتم اشک ریختم ... بغض و اشک و دل ِ شکسته امونم رو بریده بود ... باورم نمیشد . این اس مس رو یه دوست بعد از ۸ سال دوستی برام فرستاده ... خیلی احمقی ! احمق تر از اونچه فکرشو میکردم ... وقتی خوندم : salam. migam in ghadr bimareftat nabash . baraye man zarangi nakon ma ba ham...
-
دلم تنگه !
جمعه 27 دی 1387 13:38
دلم تنگه ... دلم تنگه ... آهااااااااااااای دلم تنگه برای چشیدن طعم شیرین لبهات ...
-
چت !
پنجشنبه 26 دی 1387 16:49
گ داشتم فولدر هامو بررسی میکردم . رسیدم به اون فایله ی وُرد word ٬ همونی توش چت هامونه ! تقریبا از اوایل چتیدن هامون توشه ٬ چه خوب کردی که سیوشون کردی/ دلم سوخت ... چرا از اون موقع دیگه چتیدنی هامون رو نداریمشون ! دقیقا ۱۹۴ صفحه ی وُرد بودن٬ باورت میشه از اون روز که این فایل رو برام فرستادی هنوز نتونستم همشو بخونم ......
-
راحت شدم !
چهارشنبه 25 دی 1387 16:28
گ یه هفته ای هست نیومدم . یعنی نیومدم که نه ! دروغ چرا کمابیش هم اینجا بودم هم اونجا : توی وبالیگ ِ شماها . از پنج شنبه دارم درس میخونم٬ درس ِ عبرتی شد برام که بفهمم باید طول ِ ترم بخونم نه چندی مانده به امتحانات ِ زیبا ! البته این تصمیم ِ گیتی مثل تصمیم ِ کبری نیست که عبرتی بشه و دیگه کتاب هاشو رو حیاط نگذاره تا...
-
عاش*ورا !
چهارشنبه 18 دی 1387 20:09
گ من و گوپـی امروز به صورت خیلی خیلی ناباورانه و حساب کتاب نشده همدیگه رو دیدیم ! البته این دیدار پنج شش دقیقه بیشتر به طول نینجامید اما خوب خودش کلییییی بود . فکرشم نمیکردم توی این جمعیت بتونم پیدات کنم و همدیگه رو ببینیم . من که از ترس ِ لو رفتن توسط دختر عمم نتونستم ببینمت اما تو خوب دید میزدی اااا ناقلا ! * یکی از...
-
امتحانات !
دوشنبه 16 دی 1387 21:02
گ کلی حرف دارم ٬ از دیشب همینطور دارم تو ذهنم مرورشون مینم که بیام و بنویسمشون تا یادم نره. میخواستم از اینجا برم ٬ بدون ِ خداحافظی ! دلم خیلی گرفته بود اگه بگم بی دلیل دروغ گفتم ٬ چون برای دل گرفتگیم یه دلیل ِ محکم و قانع کننده ای داشتم ... اما نمیخوام مرورش عذابم بده . تو این هفته خیلی اتفاقات افتاد / البته یه سری...
-
حلالیت !
چهارشنبه 11 دی 1387 20:02
گ امروز (رز) گفت زنگ زده به اون پسره (م) بعد از یک سال با هم حرف زدن ... چه معنی داره این زنگ زدن ها اگه رابطه یک ساله قطع شده و دیگه نمیخوایش؟ میگفت یارو پشت تلفن برام زار زده / گریه کرده که من تو این مدت خیلی سختی کشیدم ... رز میگفت احساس میکردم این چهار پنج ماهه همه ی مشکلاتی که برام پیش میاد به خاطر شکستن ِ دل ِ...
-
فردا بهتری و بد ترین !
سهشنبه 10 دی 1387 20:09
گ یعنی من فردا میتونم جلوی این همه آدم حرف بزنم ... پ ن : اصلا فکرشم نمیکردم بتونم ٬ و نفر اول برم اونجا وایسم به حرف زدن . یه بار ِ یک ترمه از دوشم برداشته شد ٬ سخت بود اما شد ! قبلا هم سمینار داده بودم یه بار اما تنهایی نه ! بماند که اولش هول کرده بودم و به جای اینکه دکمه چپ رو بزنم که پاور پوینت بره جولو راست رو...
-
من و وبلاگ و دنیای وبلاگ نویسی !
یکشنبه 8 دی 1387 14:18
گ تقریبا همین روز ها بود که داشتم توی اینترنت دنبال ِ یه عکس میگشتم ٬ واسه ی جعبه ی یکی از کارهای تحویلیمون ٬با بازی با کلمات سرچ میکردم : کادو/جعبه/بسته بندی و... یه دفعه یه وبلاگی برام باز شد که توش پر از نوشته بود٬کنجکاو شدم و کمابیش خوندمش ٬عکس ِ خریدِ هدیه برای خانواده ی شوهرش منو به اونجا کشونده بود ... نوشته...
-
یادم بمونه ها !
یکشنبه 8 دی 1387 13:05
گ چرا باز هم یادم رفت ... چرا نمیتونم ... چرا ؟ بازهم مینویسم که یادم بمونه / یادم بمونه / یادم بمونه ... ــ یادم بمونه که همه ی آدما ارزش ِ وقت گذاشتن و هم صحبتی رو ندارن ! ــ یادم بمونه برای بعضی از آدم ها باید همونقدر وقت٬ احترام و ارزش گذاشت که اونا برات میگذارن ! ــ یادم بمونه با هر دستی بدی با همون دستم میگیری !...