-
تول*دت مبارک !
چهارشنبه 4 دی 1387 14:10
گ یه روز ِ خوب که گوپـ ـی توش به دنیا اومده . صبح رفتم دانشگاه اما دل تو دلم نبود ٬ همه ی فکر و ذهن و ذکرم قراری بود که امروز با گوپی داشتم. مجبور شدم وسطای کلاس بزنم بیرون تا دیر نکنم.استاد هم یه لطف ِ بزرگ در حقم انجام داد٬ اونم این بود که برای هفته ی دیگه برام سمی *نار گذاشت ! اولین کاری که کردم رفتم شیرینی سرا ٬...
-
یواشکی !
یکشنبه 1 دی 1387 14:06
گ اولین پست ِ دی ماه تو وبلاگ ... یه روز ِ خوب ...تو بهترین فصل و بهترین ماه ِ سال ! یه یواشکی ِ دیگه . گوپی اینا دارن خونشون رو تعمیر میکنن ٬ نشستیم کلی فکر کردیم روی پلان ِ خونشون و نقشه کشیدیم ... پاز*ل ِ گوپـ ـی رو هم امروز بهش دادم قرار بود چهارشنبه بهش بدم اما یهویی برنامه فردا جور شد ٬ و نتیجشم این شد که بدون ِ...
-
یل*دا !
شنبه 30 آذر 1387 19:14
از یلدای پارسال تا یلدای امسال چقد تفاوتشه ؟ ۱ مین برم تو تقویمم ببینم و بیام... ای بابا چیزی ننوشته بودم . اما دیدم که ۲۸ آذر واسه گوپـ ـی جولو جولو تولد گرفته بودم ٬ نوشتم کیک + لباس/ عروسک + لباس ـــــــ تولد ! وای چه زجری کشیدم واسه گرفت ِ اون کیکِ تود ٬ هزار جا رفتم گفتن درست نمی کنیم ٬ یکی گفت ما همیشه آماده...
-
اولین خرید دو تا یی !
پنجشنبه 28 آذر 1387 15:29
گ ط لسم من و گوپـ ـولی خان شکسته شد و امروز با هم کللی گشتیدیم ! اولِ صبح من رفتم خونه دوستم ( رز ) چون قرار بود باهام بیاد بریم واسه تولدِ گوپـ ـی هدیه بخریم از اون طرفم رفتیم دفتر ِ مامان ِ دوستم و اون یکی دوستمو برداشتیم و با هم راه افتادیم تو خیابونا . همون اول ِ اول من اون یه چیزو که میخواستم از اینترنت خرید کنم...
-
عید غدیر مبارک !
سهشنبه 26 آذر 1387 18:59
گ دوشنبه روز ِ خوبی نبود ٬ یه مشکلی پیش اومده بود که کلی حال ِ من و گوپـ ـی گرفته بود ! اما خدا رو شکر سه شنبه حل شد ! ( خصوصی ) امروز به دلایلی خیلی حالم بد بود دل ... واسه همین کلاس ِ بعد از ظهر رو نصفه نیمه پیچوندم و اومدم خونه در جوار ِگوپی خان چت ! به گوپـ ـی میگم من سِیدم فردا باید بیاین خونمون برام عیدی بیارین...
-
از سر ِ دلتنگی !
شنبه 23 آذر 1387 18:29
گ یه مدته به کل از درس و دانشگاه عقب موندم ٬چند روز پیشا عزممو جزم؟ کردم و همه ی جزوه های نصفه نیمه مو کاملشون کردم .باورم نمی شه یه ترم داره تموم میشه و من هنوز فرصت نکردم یه نگاه ِکوچولو به خیلی از درسام بندازم.دیروز گوپی میانترم داشت ٬ به این نتیجه رسیدم که وقتی گوپی درس میخونه منم میتونم حواسمو جمع کنم و به کارای...
-
در واقع !
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:49
گ حذف جارو ببینید . اشتباه نکنید من فال نگرفتم ! .....این خلاصه ی درس امروز کلاسمونه ... نه ه ه ه ه ه ه من کلاس جادو جنبل نمیرم ... امروز استادمون ٬که یه استاده خوشکل و نانازی هم هست تیک گرفته بود . همش میگفت ( در واقع ) دوستمم تو برگه ی جزومون شروع کرد به شمردن٬هر دفعه که این کلمه رو میگفت یه تیک میزد ////.... همه ی...
-
بوی خوب با تو بودن ها !
دوشنبه 18 آذر 1387 20:40
گ خیلی خستم . نیم ساعتی میشه رسیدم خونه ٬ این دوشنبه ها و سه شنبه ها واقعا خسته کنندست .اما دوشنبه ها رو چون با یه دوست ِ خوبم ( اه ) میشه تحمل گرد .ولی سه شنبه ها... تو یکی از درسام یه مشکلی پیش اومده ٬ خیلی میترسم ... پنج واحده ! اگه حذف بشم... مگه میشه ! من که تا حالا اکثر نمره هام جزء سه چهار نفر اول بوده... *...
-
سی*نو*هه !
جمعه 15 آذر 1387 13:11
گ چهار شنبه یه هوایی بود دیدنی . بارون میومد اما هوا سرد نبود ٬ مه بود اما دوست داشتنی. بعد از کلاس با دوستم (اه) رفتیم بوفه ی دانشگاه آب چوش + کافی میکس خریدیم بردیم تو اوتوبوس نوش جان فرماییدیم . کللی هم حال داد .بعدم یه چیپس چیتوز ... چند وقت پیش دوستم از کتاب سینو*هه تعریف کرد٬گفت کتاب جالب و خوندنی یه .ساچلی هم...
-
بارون !
چهارشنبه 13 آذر 1387 16:19
گ هوا بس ناجوانمردانه سرد است ٬ اما دوست داشتنی و خواستنی . کم کم داره زمستون میشه . امسال هنوز کسی اینجا به اون صورت لباس گرم نپوشیده بود . اما دیروز و امروز خیلی سرد بود .تقریبا همه لباسای زمستونیشون رو بیرون اوردن و پوشیدن . کلا خوشم نمیاد زیاد لباس بپوشم و قلمبه بشم ٬ اما چاره ای نیست ! چند وقته دلم یه چیز این...
-
منو ببخش !
یکشنبه 10 آذر 1387 18:47
گ گاهی وقتا آدم با خودش کلی تصمیم میگره اما اون تفکرات و ذهنیات و تصمیم گیری ها همون جا تو مغز آدمی میمونه و بی نتیجه رها میشه . خیلی فکرا تو سرم بوده و هست ٬ خیلی کارها تا حالا میخواستم انجام بدم و نشده / نه این که نتونسته باشم ٬نخواستم که بتونم ! همیشه تنبلی کردم و آخرشم بی نتیجه موندم . از پایه باید شروع کرد و...
-
کار گیر دار !
پنجشنبه 7 آذر 1387 22:43
گ وقتی همه جا سر میزنی که کارت رو بدی درست کنن نمیشه یعنی چی ! وقتی دیشب با هزار مشکل رفتی از یارو تایپ و تکثیری پرسیدی کارت رو انجام میده / گفته آره / امروز مغازش بسته ست یعنی چی ! وقتی هزار تا مغازه را از این طرف شهر تا اون طرف میری و همش یه جای کارت گیر داره یعنی چی ! یعنی چی رو بیخیال ! با این اعصاب داغونت میخوای...
-
یواشکی !
دوشنبه 4 آذر 1387 14:51
*جمعه خبری نبود . *شنبه صبح گوپی از تهران اومد .و شبش چتیدیم .اما نمیدونم چرا نتونستم حس دلتنگیمو بهش نشون بدم.فک میکردم بعد از دو هفته دوری خیلی بهتر و مهربون تر باشم اما.. *دوشنبه : امروز بالاخره بعد از تقریبا ۱۸ روز من و گوپـ ـی همدیگه رو دیدیم . صبح هشت از خونه زدم بیرون و رفتم پیش گوپی / جناب گوپی خان بهم برنامه...
-
فردا تو می آیی !
پنجشنبه 30 آبان 1387 13:39
گ جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون ! دو هفته تموم شد ٬ فردا گوپـ ـولی خوردنی از تهران میاد. آهای گوپـ ـی دلم برات یه عالـمه تنگه ! آهای گوپـ ـی دلم برات یه عالــــــــــــمه تنگه ! آهای گوپی دلم برات یه عالــــــــــــــــــــــــــمه تنگه ! آهای گوپییییـ...
-
عشق ـ کثیف !
سهشنبه 28 آبان 1387 19:34
یعنی عشق میتونه کثیف باشه ! چرا نمیتونه . چند وقتیه که فهمیدم یکی از دوستای دانشگاهیم (مه) که همچون زیاد هم همدیگه رو نمیشناسیم گاهگداری با تلفن حرف میزنه البته به شکل مشکوکانه ای . ( یعنی بی اف داره دیگه ! ) خیلی وقتا میدیدم که یا داره اس ام اس میده یا داره با طرف حرف میزنه ... ادیروز یکی دیگه از دوستام بهم گفت کلا...
-
عرو*سی !
سهشنبه 21 آبان 1387 12:27
گ از صبح میخوام بیام بنویسم اما این اینترنت سرعتش خیلی پایینه نمیدونم اشکال از چیه . گیتی نوشت : جمعه هزار تا کار داشتم شنبه تحویل کارمون بود و کلی گرفتار بودم . اما به حر حال میدونستم گوپی شب میره و حتما باید قبل از رفتنش حتی اگه شده نیم ساعت هم با هم چت کنیم . صبح تا شب گوش به زنگ بودم اما خبری نشد . ساعت هشت که...
-
سفر گوپـ ـی !
پنجشنبه 16 آبان 1387 18:43
گ نوشت ها : * دوشنبه تقریبا اتفاق خاصی نیفتاد ٬ فقط تا هفت شب کلاس داشتم و خستگی بود . * سه شتبه کلاس تنظیم تشکیل نشد و منم عصبی از اینکه توی دانشگاه بیکار بودم و از خواب صبح هم بی نصیب مونده بودم . بعد هم باید تا هشت شب میموندیم کلاس که من از فرط خستگی پنج و نیم جیم زدم و تقریبا هفت خونه بودم . ازه از راه نرسیده...
-
گزارشات سمی*نار !
جمعه 10 آبان 1387 15:55
گ سم.ینار گوپـ ـی برگزار شد ! عالی ِ عالی صبح کلی با خودم کلنجار رفتم که کلاسم رو برم یا نرم ؟ اگه برم وسیله دستمه بعد تو سمینار .. اگه نرم از کلاس عقب... خلاصه آخرش نرفتم . ساعت یازده و نیم رفتم خونه دوستم ( رز ) کلی با هم حرف زدیم و بعد هم ناهار خوردیم تا دختر عمش اومد . آماده شدن که بریم پیش به سوی سمی.نار ِگوپی....
-
فقط برای گوپی !
دوشنبه 6 آبان 1387 20:07
گوپی جون سمینار تو بهترین سمیناره ! مطمئن باش ، غصه نخور دلشوره هم نداشته باش من مطمئنم تو به همه ی کارهات میرسی ! بدون اینجا یکی همیشه همرا هته تو تک تک کارهات دلش پیش پیشته تنهات نمیزاره ! تو افتخار منی ، بهترینی خسته نباشی گلم
-
لباسی که یک سال دوختش طول کشید !
یکشنبه 5 آبان 1387 20:44
گ و اما تعطیلات ما . این چند روز من اصلا از خون بیرون نرفتم . کلی کار داشتم اما هیچکاری نکردم . باز هم همون حس ِ زیبای تنبلی ! یا خواب بودم یا در حال چتیدن با جناب گوپی خان چون این چند روز تعطیلی بیکار بود و خونه. * یکی از دوستام پنجشنبه ای نامزدیش بود . بعد از دوسال و شش ماه دوستی آخرش عشقش به سرانجام مقصود رسید .و...
-
روزشمارم مبارک !
پنجشنبه 2 آبان 1387 18:39
گ و اما این چند روز .دیروز چهارشنبه : حس زیبایِ تنبلی اومده بود سراغم و دانشگاه نرفتم . یه جورای حال و حوصله ی استادمون رو نداشتم / احساس میکنم تسلط کافی رو هنوز روی درس نداره به خاطر همین کلی حرس؟ میخرم سر کلاسش. حال و اوضاع روحیم هم همچون خوبی نبود ! و امروز پنچشنبه : گفته بودم یا نه / پنجشنبه ها ما یه استاد جوونِ...
-
نشد دیگه ه !
دوشنبه 29 مهر 1387 21:02
گ ما نتونستیم دووم بیاریم ! دیشب که کلی با هم چتیدیم . امروزم تلفنی صحبت کردیم. بی تویی هامون تموم شد. یعنی تموم میشه . من که نمیتونم . مهر ماهم داره تموم میشه و کم کم باید برم تو فکر اینکه آرشیو مهر رو هم منتقل کنم به وبلاگ قبلیم . اونجا شده آرشیو خونه و بایگانی . مطالب ثبت موقت میشن . چون میترسم یهویی همه نوشته هامو...
-
...
دوشنبه 29 مهر 1387 00:11
گ یکشنبه ۲۸/۷/۱۳۸۷ خیلی نوشتن از بی تویی برام سخته . سنگی به خدا ! چند بار این صفحه رو باز کرم اما نتونستم توش بنویسم . چی بگم وقتی نیستی . وقتی خاطره هامون میاد تو ذهنم میرسم به جنون کامل . گاهی وقتا وقتی به یه چیزی فکر میکنم یادم میره این فقط فکره ! باورت نمیشه امروز تو ایستگاه داشتم به این فک میردم که اگه من یه شب...
-
بازم سالگردونه !
یکشنبه 28 مهر 1387 12:51
رو ســاحل سـرخ دلت اســـم کســی رو حـک نکـن به این که من دوست دارم حتی یه لحظه شک نکن بازم یه سالگردونه ی دیگه . این یکی مربوط میشه به اولین باری که من اومدم ( ک ) . تمام اولین ها امروز پیش اومد . ... اولین عشق / آخرین عشق . پارسال دوست ................ امسال عشق پارسال نزدیک ................ امسال دور
-
دوری !
شنبه 27 مهر 1387 16:02
گ ما تصمیم گرفتیم یه مدت از هم دور باشیم تا این دوری باعث بشه قدر همدیگه رو بیشتر بدونیم . البته اول قرار بود که یک ماه من زنگ بزنم . و بعد از اون یک ماه کلا از هم دور باشیم . که بعد تصمیم این شد که تا هشتم آبان ما با هم هیچ رابطه ای نداشته باشیم ( نه تک زنک/نه تلفن / نه اس ام اس / نه چت / نه دیدار ) و بعد از اون تو...
-
بلا ت ک ل ی ف ی !
جمعه 26 مهر 1387 13:38
گ گاهی وقتا یه چیزایی میاد تو ذهن آدم و ذهن آدم رو مشغول میکنه . آخر سر هم اونقدر وز وز میاد تو سرت که دیگه نمیتونی حتی به چیزای خیلی کوچیک هم فکر کنی .بعدشم پوف... ! دیشب شب خوبی نبود / با بحث شروع شد /با دلخوری ادامه پیدا کرد و با سر درد و بلاتکلیفی هم همچنان گریبان گیره ! دنیا همینه گاهی یه حرفهایی میشنوی که انتظار...
-
خوانده میشوید ها !
چهارشنبه 24 مهر 1387 19:11
لینک کنم یا نکنم ! مساله این است ... چند وقته درگیرم با خودم که دوستای وبلاگیم رو لینکشون کنم یا نه . یه دلایلی واسه لینک نکردن دارم .که مربوط میشه به گوپی ! آخه نظرش اینه که من خیلی تحت تاثیر وبلاگهایی که میخونم قرار میگیرم / نمیگم بی اثرن اما اون طور که گوپی فک میکنه نیست ! خیلی چیزای خوب هم میشه از وبلاگها یاد گرفت...
-
!
سهشنبه 23 مهر 1387 22:30
بعد از چندی اومدم که آپ کنم . فک کنم تا پنج شنبه رو نوشته باشم . و اما بعد از آن جمعه ما عید فطرمون بود ! حالا چطوری ؟ اینطوری : عید فطر خانواده عمو بزرگیم و بابا و داداشم و مامانم و مامان بزرگم همگی رفته بودن سفر ! به خاطر همین موضوع بود که مهمونی هر ساله مون برگزار نشد و موکول شد به جمعه . ما رسممونه که عید فطرا...
-
همه چی از همه جا / پراکنده !
پنجشنبه 18 مهر 1387 20:43
دیروز (چهارشنبه) صبح کلاس داشتیم یه استاد تپل و کوتاه اما خوشکل : خانم . اومد سر کلاس یه جورایی احساس کردم تسلط کامل رو نداره اما بدک نبود . کلاس خیلی گرم بود استاد گفت یکی از آقایون بره ببینه سیستم تهویه اینجا چطوریه روشن کنه یا بگه برامون روشن کنن. یکی از پسرا رفت کللی استاد منتظر شد تا یباد و درس رو شروع کنه . وقتی...
-
درد پا !
سهشنبه 16 مهر 1387 21:34
دیروز دوشنبه کلاس نق*شه برد*اری داشتیم . حسابی استاده حالمونوو گرفت . گفت با قدم زدن دانشگاه رو متر کنیم و کل دانشگاه رو اندازه گیری کنیم . خیلی خسته شدیم . منم که اهل ورزش نیستم حسابی به نفس نفس افتادم . خلاصه به قولی رسمونو کشید ! بعد دو ساعت بیکار بودیم با دوستم رفتیم بیرون از دانشگاه و ساندویچ ! دو تا همبر یکی...