بنابر این او از جا بلند شد و در اطراف راه رفت
درست همانطور محکم و با وقار که در اول کار
انگار میترسید تاجش از سرش بیفتد
ولی خودش را با این فکر آرام کرد
که کسی نیست که او راببیند
و همینطور که می نشست به خود گفت ٬
اگر من واقعا یک ملکه هستم باید بتوانم وقتش که شد از پس این کار بر آیم ...
عکس حذف شد