.

.

یواشکی !

 

 امروز خوب بود! 

کللی با هم بودیم / عکس دیدیم / شعر خوندی برام /با هم  آشپزی کردیم و برای اولین بار فسنجان پختیم.اولین افطاری بود  که با هم بودیم.با هم با هم .  

 اما دو تا موضوع بی نهایت زجرم داد...

ناراحت 

خواهرم گفت : دیدی آیدیشو...!  

به دروغ گفتم بعد که امدیم فسنجان پیدا کنیم باز کرد.

  

پ ن :  بحث بحث اعتماد نیست / من به خاطر بی اعتمادی نبود که گوشیتو دستم گرفتم اما تو به زور ازم گرفتیش / این کار چه معنی میده!  

دیدی ناراحت شدم اما بازم...

یا باز کردن آیدی چه ایرادی داشت ! مگه غیر از اینه که  همه پسووردای منو داری ! 

من فقط خواستم یه نگاه گذرا بهش کرده باشم .قرار نبود چکت کنم ببینم کی تو ادلیستته! 

من که بهت شک ندارم.منم به تو خیلی اعتماد دارم.اگه نداشتم سکوت نمیکردم . تو خودم نمیریختم!

چیزی نشد / حرفی نزدم / بی اعتماد هم بهت نشدم / فقط دلم شکست.اشکمو کنترل کردم!

انتظارشو نداشتم.

دیگه نمیخوام بهش فکر کنم.میرم بخوابم.خستم.صبح باید برم عکس بگیرم.