.

.

من !

بنابر این او از جا بلند شد و در اطراف راه رفت  

درست همانطور محکم و با وقار که در اول کار 

انگار میترسید تاجش از سرش بیفتد  

ولی خودش را با این فکر آرام کرد 

که کسی نیست که او راببیند 

و همینطور که می نشست به خود گفت ٬ 

اگر من واقعا یک ملکه هستم باید بتوانم وقتش که شد از پس این کار بر آیم ... 

عکس حذف شد   

۸ سال دوستی !

گ ارزش هشت سال دوستی چقدره ! دیشب به پهنای صورتم اشک ریختم ... بغض و اشک و دل ِ شکسته امونم رو بریده بود ... 

باورم نمیشد . این اس مس رو یه دوست بعد از ۸ سال دوستی برام فرستاده ... خیلی احمقی ! احمق تر از اونچه فکرشو میکردم ... وقتی خوندم : 

salam. migam in ghadr bimareftat nabash . baraye man zarangi nakon ma ba ham dost bodim.age be man migofti dar bareye tamrin hala nabayad mennat keshi konam .faghat  

   mikham bedonam chi gire to miyad age man bioftam ya nomram kam beshe

مُردم ! باورم نمیشد این پیام از یه دوسته / یخ زدم ... با گریه براش جواب رو نوشتم ، اما بازم هیچی بهش نگفتم. جدا ارزش دوستی همینه ؟ به خاطر دو نمره باید این باشه رفتارش ... یعنی تو یه ترمه سر کلاسی نفهمیدی استاد هر جلسه میگه تمرین بیارین؟ منم قرار نبود تحویل بدم . به خدا یک ساعت بعد از امتحان (حر) بهم گفت ، تازه فهمیدم باید با برگه ها تحویل میدادیم ... بعد هم رفتم کلی با اون آقاهه صحبت کردم تا راضی شد در ِپاکت برگه ها رو دوباره باز کنه .  

خیلی بچه ای ، و خیلی بی لیاقت تر از اونچه که ارزش ِ دوستی با منو داشته باشی .این ترم همه ی کارهات دست من بود ، به اندازه پنج جلسه هم سر کلاس مقدمات نیومدی ،هر شب میومدی کارم رو میگرفتی از روش کپ میزدی برای خودت ... 

 اصلا گیرم که من میدونستم و رفتم تمرین تحویل دادم مگه وظیفه ی منه که هر کار کردم بهت  گذارش بدم ! 

به حساب دوستی ِ چندین و چند سالمون دیشب تا اون جایی که تونستم خفه شدم و دهنم رو بستم . وقتی (اه) بهم زنگ زده بود از گریه نمیتونستم باهاش حرف بزنم ، طفلکی دویست بار گرفت تا من اآروم شدم و تونستم بگم چمه ! 

چشمام هنوزم باد داره . جرات نکردم برم پایین ، جدا ارزش دوستی چیه ... 

دلم تنگه !

 دلم تنگه ... دلم تنگه ... آهااااااااااااای دلم تنگه برای چشیدن طعم شیرین لبهات ...   

چت !

گ   داشتم فولدر هامو بررسی میکردم . رسیدم به اون فایله ی وُرد word ٬ همونی توش چت هامونه ! تقریبا از اوایل چتیدن هامون توشه ٬ چه خوب کردی که سیوشون کردی/ دلم سوخت ... چرا از اون موقع دیگه چتیدنی هامون رو نداریمشون ! 

دقیقا ۱۹۴ صفحه ی وُرد بودن٬ باورت میشه از اون روز که این فایل رو برام فرستادی هنوز نتونستم همشو بخونم ... 

رفتم به اون روران ... 

چه دورانی بود ... از شما شما حرف زدن ها شروع شد تا ... یادته چقد بحث داشتیم که چرا من میگم : برین . بخونید . نیستین .... تو میگفتی اگه قراره این طوری بنویسی منم از این به بعد شما شما مینویسم .../ چقد منو دعوام کردی به خاطر اون دروغی که بهت گفتم / چقد در مورد خاله و چی بهش بگیم و اون داستانی که سر هم کرده بودی بحثیدیم / یادته  اونروزکه کارت اینترنت خراب بود و من دو سه روزی نتونستم بیام، دعوام کردی که چرا بهت خبر ندادم و نگرانت کردم / یادته اون روز که بهت گفتم من نمیدونستم وقتی بنزین کارتی شده بازم باید پول بدن،چقد خندیدیم / یادته اونروز توی چت که پشت سر هم از زین و زمان ازم میپرسیدی ،میگفتم داری باهام مصاحبه؟ / یادته اون وقتی اوین بار میخواستم بیام محل کارت منعم کرده بودی سوغاتی و ... بیارم / یادته ....  

 و امروز 545 روز از اون روزها گذشته ....

*darin nahar mikhorin? 

* are fekr nakon inke doost daram bahat hamsohbat besham va vasam arzeshmandi neshuneye eshgho asheghi va in harfas

* vali khastam bedoni man khili bishtar az ina be khodam arzesh midam

* alan ke daram in offo mizaram to tu rahe bargashti ishalla sahih va salem miresi

mikhastam behet begam ke bayad vaght bezarim  ye seri sanga ro ba ham va bekanim

beshin ghashang fekrato dar morede man bekon

* man goftam az dorogh badam miyad / vali goftam hamishe rast nemigam

man ghabl az in ke behet ghol bedam dorogh goftam

* dashtam ba bache haye nashenava kar mikardanm/

* man emrooz zohr ham on misham moratab ta natije ro befahmam vali omidvaram mano ghane koni choon azat delkhoram

* inke az man soal nemikoni be khatere ghoroorete? ya tars az inke javabi beshnavi ke doost nadari?

* rabete ba mano kare dorosti midooni ya kare eshtebah?

* Eshtebah

* az baba bayad bishtar az hame tashakor mikardam/ choon baes shod ru paye 

khodam vaisam

* badesh aga ruzi to be yaghin residi ke ba man khoshbakht tar az uni mishi k alan hasti/

 

 

قلبتو کلبـه کن برام
جنونتو به رخ بکـــــــــــش
من از تو ٬ رویـــــــــــــــــامو  میخوام 

راحت شدم !

گ یه هفته ای هست نیومدم . یعنی نیومدم که نه ! دروغ چرا کمابیش هم اینجا بودم هم اونجا : توی وبالیگ ِ شماها . 

از پنج شنبه دارم درس میخونم٬ درس ِ عبرتی شد برام که بفهمم باید طول ِ ترم بخونم نه چندی مانده به امتحانات ِ زیبا !  البته این تصمیم ِ گیتی مثل تصمیم ِ کبری نیست که عبرتی بشه و دیگه کتاب هاشو رو حیاط نگذاره تا بارون خیسشون کنه / چون این تصمیمیه که من همیشه قبل از امتحانات میگیرم اما کو یه ذره اراده . بالاخره امروز امتحان سخته رو دادم . کلی خسته شدم ۱۵۰ دقیقه اولیه بعد یک ساعت و نیم بیکاری بعد هم فارسی عمو*می ... از بد شانسی بوفه ی دانشگاه هم تعطیل بود ٬کلی گشنگی کشیـــــــدم . 

نمیدمنم میپاسم یا میفتم  اما خودم فک میکنم بد نبود . 

دیگه اینکه دیروز گوپـ ـی امتحانشو خراب کرد . کلی ناراحت شدم اما فقط سکوتیدم ٬ طفلکی خودش غصه داشت منم دیگه چیزی نگفتم . آخه حیف بود ... ترم ِ آخره .نمیدونم اگه پاس نکنه چی میشه . میتونه ارشد بده یا نه ؟ ! ... 

تو این چند روز کلی مراسم ِ عشقولانه ای البته به صورت تماس های متعددِ تلفنی و اس ام های آبی / برقرار بود ! و کلی همدیگه رو تحویل میگرفتیم ... 

یه چند دفعه ی هم من زدم به سیم ِ آخر و گفتم دیگه نمیتونم . چرا باید یک سال دیگه ازدواج کنیم و چرا زودتر نه !   و ... نمیدونم از دلتنگی بود یا فشار امتحان ، اما نتیجه ی دقیقی حاصل نشد . البته آقای گوپـ ـی قول داده بعد از امتحانات بیفتیم به جون ِ تقویم و اون صفحه های خوبشو نگهداریم و اونایی که به دردمون نمیخوره رو پارشون کنیم / اما کی و کجا این قول عملی بشه الله ُ اعلم !    

دقیقا پانصد و چهل و چهار روز (۵۴۴) از بیست و هشتم تیر ماه گذشته ٬ چه زود و چه دیر   ...  

rose

عاش*ورا !

گ  من و گوپـی امروز به صورت خیلی خیلی ناباورانه و حساب کتاب نشده همدیگه رو دیدیم ! 

البته این دیدار پنج شش دقیقه بیشتر به طول نینجامید اما خوب خودش کلییییی بود . فکرشم نمیکردم توی این جمعیت بتونم پیدات کنم و همدیگه رو ببینیم . من که از ترس ِ لو رفتن توسط دختر عمم نتونستم ببینمت اما تو خوب دید میزدی اااا ناقلا ! 

 

* یکی از فامیلامون ۶ سالشه ٬ چندی پیش دندونش می افته و باباش دلش نمیاد اون دندونه رو دور بندازه !  میزاره توی جیبش ! امروز یهویی دست میکنه تو جیبش و دندونه رو درش میاره ٬ همه میپرسن این چیه ؟؟؟    میگه اِ ااا دندون ِ یاس*ینه  ... افتاده گذاشتمش توی جیبم ٬ اتفاقا چند بار هم به جای نخود گذاشتمش توی دهنم اما فهمیدم نخود نیست درش اوردم   

*  پرشین یه گزینه خوبی رو اضافه کرده برای وبالیگ ٬ نوشته ها رو میشه توش رمزی کرد ٬ خیلی عالیه !  ............  مرددم ! نمیدونم کلا برم اونجا یا نه ... واسه لو نرفتم بهترین گزینست ... شاید تا عید امسال اینجا بمونم بعدکلا آرشیومو انتقالش بدم اونجا و دوباره دوستامو دور ِ خودم جمع کنم . شایدم نرم...  

نهمیدونم  

امتحانات !

گ  کلی حرف دارم ٬ از دیشب همینطور دارم تو ذهنم مرورشون مینم که بیام و بنویسمشون تا یادم نره. میخواستم از اینجا برم ٬ بدون ِ خداحافظی ! دلم خیلی گرفته بود اگه بگم بی دلیل دروغ گفتم ٬ چون برای دل گرفتگیم یه دلیل ِ محکم و قانع کننده ای داشتم ... اما نمیخوام مرورش عذابم بده . 

تو این هفته خیلی اتفاقات افتاد / البته یه سری روز مرگی های تکرار نشدنی ...  

*  گفته بودم استاد تحرکه خیلی شاد و سرخوشه برای خودش سر ِ کلاس / پنج شنبه هفته پیش آخرین جلسه ی کلاس بود ... از اوایل ِ ترم به خاطر این دلیل که همیشه بهمون زیاد کار میداد من دستم به کار نمیرفت و اکثریت قریب به اتفاق من بدون ِ کار سر ِ کلاسش حضور بهم میرساندم ! 

اما خوب این استاده باهام کاری نداشت . جلسه ی آخری یه جورایی عذاب ِ وجدان گرفتم با خودم گفتم امروز از کلاس نمیرم تا کارم تموم بشه . از اول ِ صبح شروع کردم به کار تا ساعتای ۲ که کارم تموم شد. چند دفعه ای اومد بالای سرم و آفرین آفرین کرد / چند بار هم اسممو پرسید . آخر کار هم کلی تحویلم گرفت . و بهم گفت اگه پروژه آخر ِ ترم رو همینطور کار کنی خیلی عالیه !

جمعه دوستم اومده بود پیشم که بهش فتوشاپ یاد بدم ٬ بهم گفت یه چیزی بگم ؟ 

گفتم بگو ؟  گفت من فک میکنم استاد (غ) این ترم خیلی قبولت داشت ...به نظرت ازدواج کرده ؟ ( با منظور ) و من : نه فک نکنم و سکوت !  

*  دیروز رفتم سایت ِ دانشگاه تاریخ امتحاناتم رو ببینم . کلی نگران ِ درس ِ (ای) بودم چون ۲۴ رم امتحان داریم و ۲۵ م (ای) داریم و خیلی سختم بود ٬ تا حالا این درسو نخوندمش . 

توی سایت دیدم امتحان ِ فارسی عمومی هم  ۲۵ مه ! دقیقا اینجوری شدم :   / دو تا امتحان توی یه روز ! وای ی ی ی ی ی ی / انگاری یه سطل ِ آب ِ یخ ریختن رو سرم ! 

به گوپـ ـی زنگ زدم و کلی گله زاری کردم ٬ گفتم میخوام (ای) رو حذف کنم نظرت چیه ؟ گفت نه ! برنامه هامون رو به هم نریز ٬ خانم  ِ من .... دیگه بقیه حرف هاشو نفهمیدم . محو ِ این کلمه شدم  خانم  ِ من !      دلقنجه ای بود وصف ناشودنی ...  

*  یادم بمونه داداش ِ گلم بهترین داداش ِ دنیاست ٬ اینجا مینویسم که فراموشم نشه چقد گل و مهربونی . به خدا خودمم دلم نمیاد صبحای زود از رختخوابت بکشونمت بیرن بیای منو ببری ٬ اما داداشیم چاره ای نیست / گاهی وقتا دلم نمیاد بیدارت کنم یواشکی خودم میرم اما بعضی وقت ها هم دیگه چاره ای نیست . قول ِ قول که ترم بعد دیگه اینجوری اذیتت نکنم  

*  احتمالا برای چندی حضور ِ منم توی وبلاگستان کمرنگه / امتحانات ...

حلالیت !

گ امروز (رز) گفت زنگ زده به اون پسره (م) بعد از یک سال با هم حرف زدن ... چه معنی داره این زنگ زدن ها اگه رابطه یک ساله قطع شده و دیگه نمیخوایش؟ 

میگفت یارو پشت تلفن برام زار زده / گریه کرده که من تو این مدت خیلی سختی کشیدم ...  

رز میگفت احساس میکردم این چهار پنج ماهه همه ی مشکلاتی که برام پیش میاد به خاطر شکستن ِ دل ِ اونه . میگفت احساس میکردم نفرینش پشت ِ سرمه ... زنگ زدم بگم اگه از دستم ناراحته حلالم کنه ٬ بهش بگم من دارم ازدواج میکنم که برم سر ِ خونه زندگیم ٬ تو دیگه به فکر من نباش ... اما .... 

گفت وقتی حرفای اون پسره رو برای (ا) تعریف کرده  اونم کلی ناراحت شده... گفته من حاضرم حتی اگه فک میکنی نیم درصد هم دوسش داری پای خودم رو بکشم کنار . اما رز گفته من اگه همه ی عالم و آدم هم بخوان مجبورم کنن با (م) ازدواج کنم نمیکنم ٬ حاضر نیستم پنج دقیقه بشینم کنارش ! 

دلم  کلی گرفت ...

*  (ها ) شنبه دوست پسرش اینا رفتن خاستگاریش ! اول از تعریف هایی که مادر داماد کردن کلی مامانش راضی شده . قرار بود بعد از محرم داماد هم با باباش بره و قضیه تموم بشه و بعد از دو سال و نیم به هم دیگه برسن . 

امروز مامان ِ (ها) رفته مغازه ی پسره اونو دیده ... بعد هم سریع اومده (ها) و باباش رو با خودش برده که ببیننش ! گفته خاک بر سرت ! تو دو ساله پای این نشستی و همه ی خاستگار هاتو رد کردی به خاطر این ! آخه این آدمه ... 

باباش گفته اگه دخترم کور و کچل و بیوه هم بشه من به این آدم دختر نمیدم ... آخه پسره خیلی چاقه ... فراتر از تصور ... 

دلم کلی گرفت ... 

*  بعضی وقت ها آدم یه رفتار هایی از اطرافیانش میبینه که شاخ در میاره .. دختره با یکی دوسته و روزی حد اقل چهار پنج ساعت تو دانشگاه گوشیش دم دهنشه داره باهاش حرف میزنه ٬ از اون طرف نشسته کنار ِ یه پسر ِ دیگه دارن دل میدن و ناز و عشوه تحویل میگیرن٬ پسره حواسش پرته نگاش یه طرف ِ دیگست ٬ دختره دستشو میزاره زیر چونه پسره با ادا .../ اه ٬ چندشه ه ه ه ه  

دلم کلی گرفت ... 

*  چند وقته با خودم عهد کردم از این به بعد اگه دوستام ازم خواستن یه کاری براشون انجام بدم ٬ نه نگم . یه مدت این کارو کردم ٬ اما جز ضربه چیزی عایدم؟ نشد ٬  گاهی وقتا بعضیا دیگه حرس ِ آدمو در میارن ٬ بیش از حد پرو تشریف دارن ! یه چیزی و ازت میگیرن اما بعد که تو دانشگاه میبیننت انگار نه انگار که تورو میشناسن ٬ همچون خودشونو میزنن به کوچه ی علی چپ که آدم میخواد با کفش بره تو حلقشون ! 

بعضی وقتا هم از کیسه ی خلیفه میبخشن ! کار ِ تو رو میگیرن میبرن میدن به یکی دیگه ... 

دهکی ! مگه من .خله ! از امروز جواب ِ تلفن و اس مس ِ اونایی که میدونم تا یه کاری باهام ندارن زنگ نمیزنن رو نمیدم ... آخه مشخصه ٬ بعضی ها سالی دو با با آدم کار دارن ٬ اون دو بار هم مطمئنا کارشون یه جایی گیره ... 

فردا بهتری و بد ترین !

گ یعنی من فردا میتونم جلوی این همه آدم حرف بزنم ...  

پ ن : اصلا فکرشم نمیکردم بتونم ٬ و نفر اول برم اونجا وایسم به حرف زدن . یه بار ِ یک ترمه از دوشم برداشته شد ٬ سخت بود اما شد ! 

قبلا هم سمینار داده بودم یه بار اما تنهایی نه ! بماند که اولش هول کرده بودم و به جای اینکه دکمه چپ رو بزنم که پاور پوینت بره جولو راست رو میزدم و هی برنامه از اول شروع میشد ٬ اما خوب٬ کسی نفهمید و منم تندی خودم و جمع کردم .  خدا رو شکر اون یه عده چندشی که نمیتونستم جولوشون حرف بزنم نبودن ٬ یکی دوتاشون هم بعدا اومدن که دیگه بی خیال من افتاده بودم رو فاز اسپیک . 

گوپـ ـی این روزا امتحان داره و تند و تند داره امتحاناش رو میده ٬ به همون دلیلی که خونشون در حال ِ تعمیره این روزا هم از چت و مت خبری نیست و بسی دلمان تنگیده ... 

کلی حرف دارم اما اصلا حسش نیست .نمیدونم چرا ... الی خانوم ِ بی معرفتم که رفته و ... 

آها چرا حرفم یادم اومد : یه بازی وبلاگی تو وبلاگ آزاد دیدم خوشم اومد دوس دارم انجامش بدم . 

چهار مورد از بهترین ها و بدترین اتفاقات زندگی ؟  

بهترین ها :  

۱) قبول شدن ِ دانشگاه ٬ تو رشته ای که دوسش داشتم . 

۲) شروع رابطم با گوپـ ـی  

۳) 

۴)  

هنوز پیش نیومده ... 

بدترین ها : 

۱) خیانت ِ دو دوست با هم تو یک روز ٬ تو یک زمان بهم ٬ بماند که این اتفاق برام خیلی خیلی هم خوب تموم شد اما اون موقع خیلی حس ِ بدی بود ... و پیش اومدن یه ارتباط ِ هرچند کوتاه و کوچیک با یکی از همون دو نفر ٬ ای کاش هیچ وقت پیش نمیومد .  

2) دروغی که به گوپـ ـی گفتم و ماجراهایی که بعد از اون پیش اومد ... از بدترین روزهای زندگیم بود ... خیلی داغون شدم / بهش قول داده بودم که دروغ نگم ، البته اون دروغ رو قبل از قول داد گفته بودم اما ....

۳) روزی که بابام تصادف کرد ٬ ۴ سال پیش ٬از همون عصر به دلم بد افتاده بود اما ...  بدترین لحظه اون لحظه ای بود که بابامو از بیمارستان اوردن ٬ یه پاش که کوفته شده بود راست نمیشد ٬ منم یه لحظه فک کردم پای باباییم قطع ... 

۴) تصادف کردن داداشم ٬ اردیبهشت همین امسال ٬ بدترین لحظشم او لحظه ای بود که از در اومد تو و دستمال ِ خونی دستش بود٬ یکی از دندوناش شکسته بود ٬ تو نگاه ِ اول فک کردم چند تاش شکسته ... اونم خیلی حس ِ بدی بود ... 

من و وبلاگ و دنیای وبلاگ نویسی !

گ تقریبا همین روز ها بود که داشتم توی اینترنت دنبال ِ یه عکس میگشتم ٬ واسه ی جعبه ی یکی از کارهای تحویلیمون ٬با  بازی با کلمات سرچ میکردم : کادو/جعبه/بسته بندی و... 

یه دفعه یه وبلاگی برام باز شد که توش پر از نوشته بود٬کنجکاو شدم و کمابیش خوندمش متفکر٬عکس ِ خریدِ هدیه برای خانواده ی شوهرش منو به اونجا کشونده بود ... 

نوشته هاش به دلم نشست٬ همشو یه روزه خوندم... اما اون موقع نمیدونستم نوشته های وبلاگ ماه به ماه میره توی یه صفحه ی جدا. همونایی رو که تو صفحه ی شهریور بود رو دیدم به انضمام ِ عکس هایی از سفره عقد و حلقه و اولین عکس ِ دو نفره ... اما نویسنده ی اون وبلاگ خیلی وقت بود که دیگه نمینوشت / اون وبلاگ وبلاگ ِ قبلی خانوم گلی بود. 

 

یه دفعه چشمم افتاد به لینک ها ... تازه فهمیدم دنیا دست ِ کیه ! از توی لینک هاش چشمم افتاد به وبلاگ ِ دلتنگی های... خوندمش ! اما این دفعه فهمیدم ماه به ما نوشته ها جداست .. سیوش کردم ٬ یه هفته نشد که آرشیوشو خوندم .با خوشحالی هاش خندیدم ٬ با ناراحتی هاش ... کم کم شدم همراه و خواننده ی همیشگی ِ وبش ! گاهی حتی روزی چند بار بهش سر میزدم ببینم آپ کرده یا نه .یه مدته از اون خونه ی کوچیکش اسباب کشی کرده و رفته ... هر جا هستی خوش باشی و روزگار به کامت م rose.  

منم دلم خواست ! اولین وبلاگم رو با کمک ِ خواهرم ساختم٬ اما چون وبلاگمو داشت راحت نبودم ٬ چند تایی تو بلاگفا ساختم ولی خوب همشون کشف شدن ٬ توسط ِ خواهر خانوم ِ گرام ! 

دهکی منتظر این دفعه اومدم اینجا  حالا اگه تونستی پیدام کن از خود راضی.

کم کم از لینکدونی وبلاگ ها با بقیه آشنا شدم،دوستای خوبی تو دنیای مجازی پیدا کردم؛گاهی حتی بعضیاشون رو از دوستای دنیای واقعی هم بیشتر دوستشون دارم.نمیدونم تا کی و کجا قراره واسه دلم بنویسم . 

نمیدونم وقتی رز میگه ( خوشیهاتون رو اینجا هوار نزنید.جای اون خوشیها فقط و فقط توی دل شماست که امنه ) یعنی ...

اما گاهی با خودم میگم آهای بدم نمیگه ها ... 

تا بعد ...

یادم بمونه ها !

گ چرا باز هم یادم رفت ... 

چرا نمیتونم ... چرا ؟ بازهم مینویسم که یادم بمونه / یادم بمونه / یادم بمونه ... 

 

ــ  یادم بمونه که همه ی آدما ارزش ِ وقت گذاشتن و هم صحبتی رو ندارن ! 

ــ   یادم بمونه برای بعضی از آدم ها باید همونقدر وقت٬ احترام و ارزش گذاشت که اونا برات میگذارن ! 

ــ  یادم بمونه با هر دستی بدی با همون دستم میگیری ! 

ــ  یادم بمونه از این به بعد با هر کسی صمیمی نشم ٬ با هر کسی بگو بخند نکنم ٬ با هر کسی شوخی نکنم !  بعضی ها ظرفیتشو ندارن .

ــ  یادم بمونه همه ی حرفای دلم و اتفاق هایی که برام میوفته و اسرارم رو به هر کسی نگم ! 

ــ  یادم بمونه از این به بعد در مورد ِ گوپی با بعضی از دوستام حرف نزنم ! 

ــ  یادم بمونه از این به بعد پشت ِ سر ِ دوستام با اون یکی صحبت نکنم٬ حتی اگه ازش خوب بگم و تعریفش کنم !  

 

یادم بمونه ...  

از دست ِ یکی خیلی دلم گرفته ... مینویسم که یادم نره بهم چی گفت/ آره من گ..ه  خوردم / فقط نمیدونم اگه خوردم تو هنوز اینجا چیکار میکنی ! ( با همه ی ارزش و احترامی که برات قایل بودم اما این حرفت ... )

تول*دت مبارک !

   

 

 

گ یه روز ِ خوب که گوپـ ـی توش به دنیا اومده . صبح رفتم دانشگاه اما دل تو دلم نبود ٬ همه ی فکر و ذهن و ذکرم قراری بود که امروز با گوپی داشتم. مجبور شدم وسطای کلاس بزنم بیرون تا دیر نکنم.استاد هم یه لطف ِ بزرگ در حقم انجام داد٬ اونم این بود که برای هفته ی دیگه برام سمی *نار گذاشت ! 

اولین کاری که کردم رفتم شیرینی سرا ٬ همون جایی که پارسال هم کیک ِ تولد ِ گوپـ ـی رو برام درست کرده بودن و کیک ِ امسالم  رو گرفتم ... 

و فروشنده با یه لحن ِ خاصی : خوب شده خانوم ِ... اندازش خوبه !  

بعد سریع رفتم برسم به قرارمون . اول از همه دعای معراج رو خوندیم . 

گوپی عکس ِ بچگی هاش رو برام اورده بود ٬با اون دوچرخه ی نا نازش ...+ یک شاخه گل ِ رز !

نصف ِ کیکمون رو خوردیمش ٬ وای من دیگه نمیتونستم اما گوپی سیر نمیشد ٬ تازه به زور به منم میداد   

*  امروز کلی کار دارم ٬ یه کلاس جبرانی داشتیم که نرفتم و الان همه ی ار های دو جلسه تلمبار شده رو سرم ... 

از اون طرف خالم اینا اینجان ... اولش خواستم نرم پایین اما ترسیدم خاله ناراحت بشه . رفتم... 

در رو که باز کردم شوهر خالم تو روم بود سلام کردم / رفتم توی آشپز خونه خالم اونجا بود/دیدمش . صدای دو تا پسر خاله هام از توی حال میومد اما حسش نبود برم جولو... یه چایی خوردم و اومدم بالا و در  جواب ِ سوالِ خالم که کجا !؟ گفتم کارهام مونده ... 

یه حس ِ بدی داشتم ، یه چیزی تو مایه های گُر گرفتگی ... چرا ! 
 

*  مامان ِ گوپـ ـی از اون روز که کادوی ِتولدشو دیدن تو فکرن . امروز تو ماشین با گوپـ ـی نتها بودن پرسیدن آخرش نگفتی اون هدیه رو کی برات گرفته بود ، گفتن من یه حدس هایی میزنم / گوپـ ـی هم گفته کی ؟  اول نگفتن اما بعد گفتن   سیده ؟  

خانواده گوپـ ـی دورادور یه چیزایی میدونن/خالش که منو میشناسن / دو تا خواهر هاشم همون دو سه سال پیش که کلاس میرفتم منو دیدن / یکیشونم یه بار دیگه پارسال منو تو محل ِکار ِ گوپی دید . 

اما من این مورد رو خوب نمیدونم / نمیخوام از قبل بدونن ما با هم یه رابطه ای داشتیم ،میترسم ... برای بعد ها . نظر ِ شما چیه ؟ !

یواشکی !

گ اولین پست ِ دی ماه تو وبلاگ ... یه روز ِ خوب ...تو بهترین فصل و بهترین ماه ِ سال ! 

یه یواشکی ِ دیگه . گوپی اینا دارن خونشون رو تعمیر میکنن ٬ نشستیم کلی فکر کردیم روی پلان ِ خونشون و نقشه کشیدیم ... 

پاز*ل ِ گوپـ ـی رو هم امروز بهش دادم قرار بود چهارشنبه بهش بدم اما یهویی برنامه فردا جور شد ٬ و نتیجشم این شد که بدون ِ کیک٬ تفلد گرفتیم .  

پ ن :  با این که هنوز چیزی نگذشته ٬ اما .... 

کاش میتونستی بیای چت ....