.

.

یل*دا !

از یلدای پارسال تا یلدای امسال چقد تفاوتشه ؟ 

۱ مین برم تو تقویمم ببینم و بیام... ای بابا چیزی ننوشته بودم . اما دیدم که ۲۸ آذر واسه گوپـ ـی جولو جولو تولد گرفته بودم ٬ نوشتم کیک + لباس/ عروسک + لباس ـــــــ تولد ! وای چه زجری کشیدم واسه گرفت ِ اون کیکِ تود ٬ هزار جا رفتم گفتن درست نمی کنیم ٬ یکی گفت ما همیشه آماده داریم بیاین بگیرین اما ریسک ِ نداشتنش خیلی بالا بود... تا دیگه توی آخرین و واپسین نا امیدی هام تلفنی تونستم یک رو  سفارش بدم . چشمای گوپی وقتی کیک رو دید دیدنی بود ٬ باورش نمی شد.

از یلدای امسال تا یلدای سال ِ دیگه چی ؟ یعنی چی میشه ! کی می دونه ... 

یه سیب تا بخواد از اون پایین مایینا بیوفته روی زمین ٬تو هوا هزار تا قِل میخوره ... 

گوپی بهم اس مس داده : 

یلدا یعنی یادمون باشه که زندگی اونقدر کوتاهه که یک دقیقه بیشتر با هم بودن 

رو باید جشن گرفت ... یلدات مبارک ٬ امشب کجا بریم ؟  

 

 منم نوشتم شام خونه ماییم ٬ نُه و نیم به بعد میریم خونه شما هندونه آجیل میخوریم ... 

کاش میشد. طبق اون برنامه ریزی هایی که با هم کرده بودیم٬ یلدای سال ِ دیگه هم پیش ِ همدیگه نیستیم... 

از بیکاری تلفن رو برداشتم هر جا زنگ زدم هیشکی نبود ٬ به جاش با مامان ِ دوستم حرف زدم ٬ میگه عروس نشیااااااا .  

یلداتون مبارک ٬ قدر ِ لحظه لحظه های زندگیتونو بدونید و از کنار هم بودن و با هم بودن هاتون نهایت ِ استفاده رو ببرید .

اولین خرید دو تا یی !

گ طلسم من و گوپـ ـولی خان شکسته شد و امروز با هم کللی گشتیدیم ! 

اولِ صبح من رفتم خونه دوستم ( رز ) چون قرار بود باهام بیاد بریم واسه تولدِ گوپـ ـی هدیه بخریم از اون طرفم رفتیم دفتر ِ مامان ِ دوستم و اون یکی دوستمو برداشتیم و با هم راه افتادیم تو خیابونا . 

همون اول ِ اول من اون یه چیزو که میخواستم از اینترنت خرید کنم و دست دست کرده بودم رو پیدا کردم و خریدمِش البته با نُه تومن تفاوت قیمت ! ( میسی از الهه جون جون )  

بعد از اون رفتیم کتاب فروشی از اونجا زنگ زدم به گوپی ببینم تو چه مایه هایی کتاب دوست داره که گوپی از خریدن ِ کتاب منصرفم کرد و گفت همشونو دارم . 

منم گفتم پس چی ی ی ی  ؟؟؟ ( با عصبانیت ) اونم گفت نمیدونم / هرچی دلت میخواد برام بگیر البته زیر ِ ۱۰ تومن ! آخه من با ده تومن چی بگیرم .  

یه کتابم گرفتم واسه خودم روابط با خانواده ی همسر و اینا . 

خلاصه گفتم خودت پاشو بی ها باهم بریم . اومد دنبالمون و رفتیم تو پاساژ کلی خندیدیم و کلی گشتیم و مسخره بازی در اوردیم / اونجا که از چیزی خوشمون نیومد٬ یه کت اسپرت ِ خوشکل بود که من خوشم اومد ازش ٬ گوپی هم پوشیدش خوردنی و ماه شده بود . اما گوپی از اونا نمیپوشه ٬ آقامون تریپ مردونه دوست داره ٬ خلاصه از ادکلن رسیدیم به کفش از کفشم به کُت . 

از پاساژ اومدیم بیرون و رفتیم خیابون ِ... اونجا هم رفتیم تو یه پاساژ و شروع کردیم دید زدن٬ رفتیم توی یه فروشگاه / گوپی جولو تر از من رفت تو٬ همین که من دو قدم رفتم داخل یهویی یکی گفت : سلام آقای ...  

وای ی ی ! من  همونطور که داشتم میرفتم تو اومدم بیرون اینجوری  ...  اما گوپـ ـی وایساده بود به حرف زدن٬ من و دوستمم رفتیم جولو تر که هم  چند تا دیگه از فروشگاه ها رو ببینیم هم تو دید ِ اونا نباشیم . که چشممون خورد به یه دونه از اونایی که گوپی دوس داره بپوشه ٬ و گوپی رو زنگش زدیم بیاد .و دید و پوشید و خوشمل شد و پسندیدو خریدیم و رفتیم ... 

اون آشناهه یِ گوپی فهمید که ما با هم بودیم٬ می شد ( پسر ِ برادر ِ داماد ِ گوپی اینا ) حالا کم کم گند قضیه در میاد . 

*  آقامون زنگ زد میگه تو از همه دوستات خوشکل تری و از همه نظر از اونا سری ی ی ی ... اِنقده خوشمون اومد...

*  گوپـ ـی جون  امروز خیلی خیلی خوشمل و خوردنی شده بودی ٬ تا اون حد که آدم میخواست لُپاتو بگیره بکنه . 

 ......................

پ ن :  مامان ِ گوپـ ـی خریدمون رو تو ماشین ِ گوپی دیدن !  

 مامان٬ کیف ِ خرید به دست میاد تو خونه : این واسه کیه ؟ 

 گوپـ ـی ِ طفلکی پای کام در حال ِ چتیدن با گ :  من  

مامان : کجا بوده ؟  /  گوپـ ـی : یکی برام خریده ..  / مامان : آقا گوپـ ـی و این کار ها !   / گوپـ ـی :

عید غدیر مبارک !

گ دوشنبه روز ِ خوبی نبود ٬ یه مشکلی پیش اومده بود که کلی حال ِ من و گوپـ ـی گرفته بود ! اما خدا رو شکر سه شنبه حل شد ! ( خصوصی ) 

امروز به دلایلی خیلی حالم بد بود دل ...  واسه همین کلاس ِ بعد از ظهر رو نصفه نیمه پیچوندم و اومدم خونه در جوار ِگوپی خان چت ! 

به گوپـ ـی میگم من سِیدم فردا باید بیاین خونمون برام عیدی بیارین ٬ میگه آخ جون عیدی گرفتن از بابات چه حالی داره ... فک کنم سال ِ دیگه عید غدیر من و گوپی یه جورایی به هم نزدیک تر شده باشیم یه خبر مَبر هایی باشه...  

دیگه این که کسی باورش نمیشه اما باید بگم منو گوپی الان دقیقا یک سال و پنج ماهه که با همیم اما هنوز یک بار هم باهم نرفتیم بیرون پارک ٬ کافی شاپ. سینما یا هر جای دیگه... 

امروز دیگه طاقت نیوردم به گوپـ ـی گفتم حسرتِش به دلم موند... 

اما خلاصه ی جواب ِ گوپی این بود که : نمیشه به خاطر ِ کارش ٬اگه یهو بگیرنمون یا یکی ببینتمون اونوقت همه چی خراب میشه و حالا بیا و درستِش کن .منم از اونجایی که دیدم یه بیرون رفتن به این همه دردِ سر نمی ارزه بیخیال ِقضیه شدم و به اصرار؟ های بعدی ِگوپی که خوب باشه یه بار باهم بریم کِی؟ جواب ِ رد دادم ! 

گفتم نمیخوام  

مینویسم که یادم بمونه من و تو چه روز هایی با هم پایِ کام نشستیم و چتیدیم٬ خندیدیم و ناراحت شدیم ٬ قهر کردیم ٬ قرار گذاشتیم ٬حرف زدیم ٬ مشورت کردیم ٬ و از آرزوهای خوب ِ با هم بودن یاد کردیم و.... 

خیلی وقتا هم مثل امروز سوتی دادیم... 

  

گ : dish daram daram  

daram daram daradadaram 

من : boroooooooooooooooo 

گ  :koja? 

من  : قهقهه

fek kardam migi jish dari 

گ  : قهقهه قهقهه 

من :خجالت

 

از سر ِ دلتنگی !

گ یه مدته به کل از درس و دانشگاه عقب موندم ٬چند روز پیشا عزممو جزم؟ کردم و همه ی جزوه های نصفه نیمه مو کاملشون کردم .باورم نمی شه یه ترم داره تموم میشه و من هنوز فرصت نکردم یه نگاه ِکوچولو به خیلی از درسام بندازم.دیروز گوپی میانترم داشت ٬ به این نتیجه رسیدم که وقتی گوپی درس میخونه منم میتونم حواسمو جمع کنم و به کارای عقب موندم برسم.امروزم نتیجه ی وقت گذاشتن واسه یکی از پروژه هامو دیدم٬باورم نمیشد اگه یه کم واسه کارهام بیشتر وقت بزارم میتونم به راحتی نمره ی تاپ ِکلاس رو واسه خود ِخودم کنم ! 

 *  چند روز پیشا به حال و هوای پارسال این موقع ها رفتم و یه سری به تقویم ِخاطراتم زدم٬تقریبا از سوم راهنمایی کمابیش خاطراتمو دارمِشون ! دلم واسه ی تقویم هشتادوهفت سوخت٬ یه مدته وبلاگ واسش هوو شده و دیگه تحویلش نمیگیرم٬اما دیروز تا اون جایی که یادم میومد پُرِش کردم و نگذاشتم بیشتر از این غصه بخوره ... 

 

 اگه خدا بخواد فردا یواشکیه ٬ گوپیـ ـو بعد از حدودا بیست روز می بینمش٬ برامون دعا کنید ... 

خدا یا بهترین هدیه ای که می تونی تو سال ِ هشتاد و هشت بهم بدی اینه که گوپی ارشد قبول بشه٬ هستی دیگه ! میشنوی صدامو ... 

آهای اونی که اون بالا بالاهایی تنهامون نگذار ... 

 ------------------------------------------------------------ 

پ ن :  امروز بعد از بیست روز ما دوتا بازم تونستیم همدیگه رو ببینیم .صبح ِزود گوپـ ـی خان رفته بود امامزاده...  منم یه ربع به نُه از خونه زدم بیرون و دقیقا نُه محل ِ کارش بودم ! اول گوپـ ـی منو مجبورم کرد وضو بگیرم تا با هم دعای معراج رو بخونیم٬ (گوپی خیلی به این دعا اعتقاد داره)  منم از اون جایی که ریملم میومد پایین نمیخواستم برم وضو بگیرم اما به زور گوپی منو هل داد تو سه نقطه... 

بعد هم کلی حرف زدیم و خوردنیجات از قبیل ِ عسل و پفک و شلغم خوردیم ! چقدرم اینا با هم جور در میان   

یه موضوعی هم پیش اومد که کلی اعصابمون رو به هم ریخت ٬اما تقصیر هیچکدومِمون نبود٬نفر ِسومی هم در کار نبود٬حالا پیدا کنید پرتقال فروش رو... بماند که اکش ِ جفتمونم سر این قضیه در اومد.

اما کم نیوردیم و بیخیال ِ اون قضیه شدیم و بازم به حرفامون ادامه دادیم و راجع به خیلی چیزا حرف زدیم... فِک کنم روز خاستگاری از کم حرفی باید بشینیم فقط همدیگه رو نگاه کنیم٬ .... 

در واقع !

گحذف جارو ببینید . اشتباه نکنید من فال نگرفتم ! .....این خلاصه ی درس امروز کلاسمونه ... 

نه ه ه ه ه ه ه من کلاس جادو جنبل نمیرم ...

امروز استادمون ٬که یه استاده خوشکل و نانازی هم هست تیک گرفته بود . همش میگفت ( در واقع ) دوستمم تو برگه ی جزومون شروع کرد به شمردن٬هر دفعه  که این کلمه رو میگفت یه تیک میزد ////.... 

همه ی کلاس داشت اعصابشون به هم میریخت .اما استاد ول کن نبود . تا آخر کلاس؛یعنی یک ساعت،دویست و بیست و دو بار گفت : درواقع. 

اون مشکل ِحذف شدنِ درسم فعلا کنسله .صبح علی الطلوع؟ رفتم خِفتِ استاد رو گرفتم وکارمو بهش نشون دادم.اسمم از لیستِ حذفی ها پاک شد.این دو سه روز همه ی فکرم رو مشغول کرده بود کلی به خاطرش حرس؟ خوردم و خوابای جور واجور دیدم .خیلی سخت بود اما عبرتی بود...   

*  از اون جایی که میخوام این خونه ی مجازی یه جایِ دنج و کوچیک واسه خودِ خودم بمونه و به خاطر ورودِ یه آشنا یا هرکی مجبور به تغیر مکان یا حذفش نشم به نظرتون چیکار کنم که این خونه نقلی کشف نشه ! ؟؟؟

*  گوپـ ـی جیگریم مسموم شده  سوس*یس خورده. خوب میشی تُپُلیم :-*  

بوی خوب با تو بودن ها !

گ خیلی خستم . نیم ساعتی میشه رسیدم خونه ٬ این دوشنبه ها و سه شنبه ها واقعا خسته کنندست .اما دوشنبه ها رو چون با یه دوست ِ خوبم ( اه ) میشه تحمل گرد .ولی سه شنبه ها... 

تو یکی از درسام یه مشکلی پیش اومده ٬ خیلی میترسم ... پنج واحده ! اگه حذف بشم... 

مگه میشه ! من که تا حالا اکثر نمره هام جزء سه چهار نفر اول بوده... 

 

*  الان ناغافل دستامو بوشون کردم . بوی ِ خوب ِ با تو بودن ها رو داره ... جدا چرا دستام بوی ادکلن تو رو داره ! معنیش می تونه این باشه که خیلی وقته ندیدمت ؟ جدا چند روزه ... 

آهای گوپـ ـی بهت نگفته بودم اما ... 

می دونی چقد دوسِت دارم وقتی می بینم شب هایی که قراره فرداش همدیگه رو ببینیم میری امام زاده.. 

میدونی چقدر دوست داشتنی میشی وقتی میام محل کارت ببینمت اول دو رکعت نماز میخونی ! 

تا حالا کسی بهت گفته وقتی عصبی میشی و ناراحتی ٬ وقتی گیتی اذیتت میکنه٬ چقدر لُپ کشیدنی و خوردنی میشی... 

* عید قربان مبارک *

سی*نو*هه !

گ چهار شنبه یه هوایی بود دیدنی . بارون میومد اما هوا سرد نبود ٬ مه بود اما دوست داشتنی. بعد از کلاس با دوستم (اه) رفتیم بوفه ی دانشگاه آب چوش + کافی میکس خریدیم بردیم تو اوتوبوس نوش جان فرماییدیم . کللی هم حال داد .بعدم یه چیپس چیتوز ... 

چند وقت پیش دوستم از کتاب سینو*هه تعریف کرد٬گفت کتاب جالب و خوندنی یه .ساچلی هم یه چیزایی ازش گفته بود واسه همین سریع اس ام اس دادم به دوستم که برام بیاره .دو روزه معتادش شدم منم توصیش میکنم٬داستان پزشک دربار فرعونه٬ اگه این اینترنت.. نبود تا حالا تموم شده بود و باید منتظر جلد ۲ میموندم . اما جناب آقای اینترنت که نمیزاره !  

چهار شنبه شب کلی کار داشتم٬چون پنجشنبه یه تحویل موقت داشتم اما به دلم افتاده بود که استاده نمیاد.یه کارایی رو کردم٬ یه سریشم گذاشتم بعد.صبح تو سرما کلی با خودم کلنجار رفتم که برم یا نرم .  

به دانشگاه نرسیده دوستم زنگ زد که کلاس تشکیل نمیشه٬ گفتم اِ اِ اِ تو با چی برمیگردی ؟ جواب آقا ... دم در وایساده منتظرم . آی دلم سوخت ! 

اما کم نیووردم زنگ زدم به آقای همیشه مشغول که من کلاسم تشکیل نشد ٬امروز با هم باشیم ؟ کار داشت . بازم دلم سوخت ! اما اینبار کم اوردم...تو اوتوبوس اشکام ریخت. 

رفتم خونه و سینو*هه رو به ادامه ی خواب ترجیح دادم... 

بارون !

گ هوا بس ناجوانمردانه سرد است ٬ اما دوست داشتنی و خواستنی . کم کم داره زمستون میشه . امسال هنوز کسی اینجا به اون صورت لباس گرم نپوشیده بود . اما دیروز و امروز خیلی سرد بود .تقریبا همه لباسای زمستونیشون رو بیرون اوردن و پوشیدن . 

کلا خوشم نمیاد زیاد  لباس بپوشم و قلمبه بشم ٬ اما چاره ای نیست ! چند وقته دلم یه چیز این رنگی میخواد حالا فرق نمیکنه یا مانتوش یا از این سویشرت های بافتنی٬ مهم اینه که این رنگی باشه . 

دیشب تا صبح بارون اومد٬ صدای شرشرش هنوز تو گوشمه بهت اس ام اس زدم ای کاش میشد  الان میرفتیم بیرون تو خیابونا میچرخیدیم بعدم یه شام ِ داغ میگرفتیم و تو ماشین میخوردیم .گفتی عاشق این تزهامی ! 

امروز صبح همه ی ماشین ها تو آب گیر کرده بودن ٬ آب دقیقا تا نیمه های ماشینا میومد ٬جدا چه خیابون های حساب شده ای ساخته شده نه ! تا حالا این صحنه رو ندیده بودم این بارون تو شهر ِمابعید بود ! آهای  خدا دیشب از چی بغضت گرفته بود ؟ 

منو ببخش !

گ  گاهی وقتا آدم با خودش کلی تصمیم میگره اما اون تفکرات و ذهنیات و تصمیم گیری ها همون جا تو مغز آدمی میمونه و بی نتیجه رها میشه .  

خیلی فکرا تو سرم بوده و هست ٬ خیلی کارها تا حالا میخواستم انجام بدم و نشده / نه این که نتونسته باشم ٬نخواستم که بتونم ! همیشه تنبلی کردم و آخرشم بی نتیجه موندم . 

از پایه باید شروع کرد و برنامه ریزی کرد ٬باید اول خودسازی کنم و تو تفکراتم به او دلخواه مورد ِ علاقم برسم .من به این موضوع ایمان دارم که وقتی آدم مدام تو ذهنش یه چیزی ٬ یه  موقعیتی و یا یه اتفاقی رو مرور میکنه ٬و گاهی تو تنهاییای خودش به اون مساله فکر میکنه حتما به خواستش میرسه . 

من یادم میمونه که میخوام با  برنامه ریزی روزهامو بگذرونم ٬ یادم میمونه که از این به بعد باید برای به دست اوردن خیلی چیزا بیشتر تلاش کنم . یادم میمونه که چی تو ذهنمه و میخوام چی باشم . 

 * گاهی وقتا بهم حق بده از دستت عصبی باشم و ناراحت شم و گاهی وقتا هم منو ببخش اگه بهونه گیری ها و بچگی هام آزارت میده . منو  ببخش اگه خل میشم و چشمام رو میبندم و دهنم رو باز میکنم . منو ببخش اگه دیروز هرچی دلم خواست بهت گفتم و بعضی از حرمت ها رو شکستم ٬یه چیزایی تو گلوم قلمبه شده بودباید میگفتم و میشنیدی ٬ منو ببخش به خاطر همه ی بد بودن هام! 

حالا فهمیدی چرا همیشه میگم من بینهایت بدم و تو بینهایت خوبی ؟ چون من بینهایت بدم و تو بینهایت خوبی. 

دوست دارم ٬ به خاطر همه ی عاشقانه بودن هات و به خاطر همه ی صبوریها و منطق بی انتهات .

کار گیر دار !

گ وقتی همه جا سر میزنی که کارت رو بدی درست کنن نمیشه  یعنی چی ! 

وقتی دیشب با هزار مشکل رفتی از یارو تایپ و تکثیری پرسیدی کارت رو انجام میده / گفته آره / امروز مغازش بسته ست یعنی چی ! 

وقتی هزار تا مغازه را از این طرف شهر تا اون طرف میری و همش یه جای کارت گیر داره یعنی چی !

یعنی چی رو بیخیال !

با این اعصاب داغونت میخوای چی کار کنی ؟  

جمعه :

دیشب کلی به این در اون در زدم که کارم درست بشه اما نشد ٬ فک کنم امروز بتونم حلش کنم .اگه خدا بخواد . 

گاهی وقتا آی حرسم میگیره از بعضی چیزاااااا که تو اون موقع میخوام زمین و زمان رو به هم گره بزنم و بندازمش اون دور دورا که دیگه هیچی و هیچ جا و هیچ کسو نبینم . اما این کار که املا امکان نداره ! داره ؟  

درست تو همین اثنا؟ بغضم میگیره ٬ به قول بابام لُنجام آویزون میشه / و اون هی بهم میگه کُپ گنده !  

دیروزم تو همین حال احوال  بودم . گوپی تو این جور موقعیت ها و امثالهم خیلی خونسرد و آرومه و انگار نه انگار که هیچ اتفاقی افتاده . میگه من به اون بالا توکل میکنم / یعنی اونی که اون  بالاس میتونه ؟ 

 * امروزم دوباره بحثمون شد . منو باش چه سر خوش و خوش خیال اومدم میگم فلان هتل عروسیاشو تو باغ میگیره ! ماهم عروسیمونو اون جا بگیریم ؟ / جواب : به (بابات )آقا ... بگو !  

من : اصلا عروسی نمیخوام ! 

* بدترین چیزی که منو حرس میده و ناراحتم میکنه اینه که بخوام یه کاریو بکنم و نشه . یه چیزی و بخوام و امروز و فردا بشه / من یه چیزی که دلم میخواد رو همون لحظه میخوام ٬ اگه تو اون لحظه اون چیز رو نتونم پیدا کنم دیگه نمیخوامش !  

تو زندگیم خدا را شکر هیچوقت هیچی کم نداشتم . همیشه هر چی خواستم بوده / یا اگه  نبوده وقتش نبوده٬ نه اینکه پولش نباشه . تو زندگی با گوپی باید خیلی وقتا از اون خواسته های دلم بزنم / نه به این دلیل که وقتش نیست / چون پولش نیست ! 

قبول ! 

همه ی زندگی ها اوایل همینه / همه ی زوج هایی که میخوان یه زندگی خوب داشته باشن اون اوایل زندگیشون از بعضی خواسته های دلشون میزنن و صبر میکنن تا بعدا اون خواسته هاشون رو بدست بیارن . 

*به قولی : من هیچوقت برای خودم یه زندگی آماده و محیا رو نخواستم ٬ هیچوقت نمیخوام وارد یه زندگی از قبل آماده و راحت بشم / چرا : چون اونطوری هیچ لذتی برای داشته هام ندارم و اون داشته هایی رو که دارم یکی دیگه برام محیا کرده و خودم تو بدست اوردنشون نقشی نداشتم .و این جا من میشم یه مصرف کننده ! 

* هر کسی ( هر دختری ) تو زندگی و تفکراتش بهترین صحنه ی زندگیش رو اون لحظه ای تصور میکنه که عروسیشه ٬  حالا اگه اون دختر به هر دلیلی نتونه اون عروسیی رو که از بچگی تو ذهنشه داشته باشه آیا میتونه از اون خواسته های چندین و چند سالش بگذره / به خاطر عشق . 

*یک سال و ... هرچی و هرچی که مونده به ما شدن یا ما نشدن دیگه مهم نیست ! 

چون من میخوام اون زمانی اون یک سال و اندی برسه که ما واقعا ما باشیم .امیدوارم اون زمان اونی که قراره همراه همیشه ی زندگیم بشه به این باور و اعتقاد رسیده باشه که من و  اون جوری که هستم دوست داشته باشه / و همین طور من هم به این حرف رسیده باشم . 

امید وارم نگه سایه .... من سایه نیستم ٬سایه هم من نیست ! 

امیدوارم نگه تو فکر میکنی دختر پادشاهی ! 

امیدوارم نگه تو خوشکلی از نظر مننننننننن ٬ نظر بقیه برام مهم نیست . 

جدا نظر بقیه چیه ؟ مهم نیست / مهم اینه که من خوبم از نظر بقیه اما نظر گوپی قلبا یه چیز دیگست شاید ! 

امیدوارم .... 

* دیگه برام مهم نیست چقدر مونده تا ما شدن یا ... برام مهم اینه که اون ما شدن ما باشه نه م ا .  تو هر * ای نظر من یه چیزه ٬ فک کنم دچار تناقض گویی شدم   گفتی برو اگه قراره اینجور باشی دیگه نیا.

 

   *یعنی من میتونم رو خواسته های دلم پا بزارم تا به دلم برسم * 

یواشکی !

*جمعه خبری نبود . 

*شنبه صبح گوپی از تهران اومد .و شبش چتیدیم .اما نمیدونم چرا نتونستم حس دلتنگیمو بهش نشون بدم.فک میکردم بعد از دو هفته دوری خیلی بهتر و مهربون تر باشم اما.. 

*دوشنبه : امروز بالاخره بعد از تقریبا ۱۸ روز من و گوپـ ـی همدیگه رو دیدیم . 

صبح هشت از خونه زدم بیرون و رفتم پیش گوپی / جناب گوپی خان بهم برنامه ی پاور پو*ینت یاد داد و بعد هم یه فیلم رو با هم دیدیم که خیلی جالب بود ٬ البته نصفش موند و اوردمش خونه تا بقیشو ببینم 

 ( فیلمه داستان یه مرده که تصادف میکنه ٬ یه دکتری اونو پیداش میکنه و اعضای بدن حیوانات رو میزاره رو بدنش و..ـ اسم فیلمو نمیدونم ) 

بعد هم یه کادوی خوشمل ِ خوشمل از گوپی جونم گرفتم که جعبشو خودش ساخته ! توشم یه سری کامل وسایل مانیکوره .  

گوپـ ـی خان امروزم مثل همه ی روزای با هم بودنمون کلی خوش گذشت . 

گوپ-ـ ی خان خوشحالم از با هم بودنمون ٬و خوشحال تر از اینکه اونقدر مهربون و گلی که از کلاست میزنی تا برام کادو درست کنی . 

فردا دو تا میانترم دارم و اصلاهم نه خوندم نه بلدم .