.

.

درد پا !

 

 دیروز دوشنبه  کلاس نق*شه برد*اری  داشتیم . حسابی  استاده حالمونوو گرفت . گفت با قدم زدن دانشگاه رو متر کنیم و کل دانشگاه رو اندازه گیری کنیم . خیلی خسته شدیم . منم که اهل ورزش نیستم حسابی به نفس نفس افتادم .  

خلاصه به قولی رسمونو کشید ! Hanging

 

بعد دو ساعت بیکار بودیم با دوستم رفتیم بیرون از دانشگاه و ساندویچ  ! 

دو تا همبر یکی سالاد یکی هم ماکارونی ! 

دو تای اولی رو خوردیم اما ماکارونیه  موند .بعد هم فارسی عمومی داشتیم این استاده هی حرف زد هی حرف زد... 

خداییش ازش خوشم اومد! من کلا از آدمایی که خوب حرف میزنن خوشم میاد مخصوصا اگه تو حرفاشون  بتونن شعرای بلند رو  مثال بزنن و به طور کلی با شعر و ادب و نکته حرف بزنن . 

 

من به درس گوش میدادم اما دوستم ( اه)  نه ! حوصله نداشت واسه خودش نقاشی میکشید . هر از گاهی هم که حوصلش سر میرفت میگفت گیـ تی به ساندویچ ماکارونیه فک کن که خسته نشی ! 

آخه گذاشته بودیم که بعد که دوباره گرسنه شدیم بخوریمش ! 

 

آخر شبم زد به کلمون و نیم ساعتی پیاده روی کردیم !  خیلی خوش گذشت .  

حالا اینا که گذشت اما شب من از پا درد مردم . چون دیروز روی هم حدود هفت هشت کیلومتری راه رفته بودیم ( صبح واسه نق*شه برد *اری   شب هم پیاده روی ! ) 

 

نمیتونستم پامو حرکت بدم شب که پیچوندمش تو پتو  تا  خواب رفتم . فلج شده بود میخواستم حرکتش بدم با دست میزاشتم پامو اونور ! 

امروز دوستم هم حال منو داشت ! 

تو دانشگاه میشلیدیم !  

 

آها راستی دیروز بابا اینا هم از سفر اومدن . دیشب که پا نداشتم برم  سوقاتی هامو ببینم اما امروز صبح رفتم و دیدم آقای پدر کولاک کرده ! 

خداییش خوش سلیقه بوده نمیدونستمااا 

 و اما سوقاتی ها  ( دو تیشرت .یک لباس . یکی لباس خیلی شیک . شلوار لی . کفش : که  آبجی خانوم برداشته بود . کیف .پارچه . یه دونه هم جعبه آرایش که خیلی ماهه داداشیمو اورده ! ) 

 

 

امروزم  سه شنبه جز خستگی خبر خاصی نبود . هنوزم دارم میشلم . امروز که از دانشگاه  برگشتم  بابا بغلم کرد منو تا آشپزخونه برد !