.

.

بارون !

گ هوا بس ناجوانمردانه سرد است ٬ اما دوست داشتنی و خواستنی . کم کم داره زمستون میشه . امسال هنوز کسی اینجا به اون صورت لباس گرم نپوشیده بود . اما دیروز و امروز خیلی سرد بود .تقریبا همه لباسای زمستونیشون رو بیرون اوردن و پوشیدن . 

کلا خوشم نمیاد زیاد  لباس بپوشم و قلمبه بشم ٬ اما چاره ای نیست ! چند وقته دلم یه چیز این رنگی میخواد حالا فرق نمیکنه یا مانتوش یا از این سویشرت های بافتنی٬ مهم اینه که این رنگی باشه . 

دیشب تا صبح بارون اومد٬ صدای شرشرش هنوز تو گوشمه بهت اس ام اس زدم ای کاش میشد  الان میرفتیم بیرون تو خیابونا میچرخیدیم بعدم یه شام ِ داغ میگرفتیم و تو ماشین میخوردیم .گفتی عاشق این تزهامی ! 

امروز صبح همه ی ماشین ها تو آب گیر کرده بودن ٬ آب دقیقا تا نیمه های ماشینا میومد ٬جدا چه خیابون های حساب شده ای ساخته شده نه ! تا حالا این صحنه رو ندیده بودم این بارون تو شهر ِمابعید بود ! آهای  خدا دیشب از چی بغضت گرفته بود ؟