گ دوشنبه روز ِ خوبی نبود ٬ یه مشکلی پیش اومده بود که کلی حال ِ من و گوپـ ـی گرفته بود ! اما خدا رو شکر سه شنبه حل شد ! ( خصوصی )
امروز به دلایلی خیلی حالم بد بود دل ... واسه همین کلاس ِ بعد از ظهر رو نصفه نیمه پیچوندم و اومدم خونه در جوار ِگوپی خان چت !
به گوپـ ـی میگم من سِیدم فردا باید بیاین خونمون برام عیدی بیارین ٬ میگه آخ جون عیدی گرفتن از بابات چه حالی داره ... فک کنم سال ِ دیگه عید غدیر من و گوپی یه جورایی به هم نزدیک تر شده باشیم یه خبر مَبر هایی باشه...
دیگه این که کسی باورش نمیشه اما باید بگم منو گوپی الان دقیقا یک سال و پنج ماهه که با همیم اما هنوز یک بار هم باهم نرفتیم بیرون پارک ٬ کافی شاپ. سینما یا هر جای دیگه...
امروز دیگه طاقت نیوردم به گوپـ ـی گفتم حسرتِش به دلم موند...
اما خلاصه ی جواب ِ گوپی این بود که : نمیشه به خاطر ِ کارش ٬اگه یهو بگیرنمون یا یکی ببینتمون اونوقت همه چی خراب میشه و حالا بیا و درستِش کن .منم از اونجایی که دیدم یه بیرون رفتن به این همه دردِ سر نمی ارزه بیخیال ِقضیه شدم و به اصرار؟ های بعدی ِگوپی که خوب باشه یه بار باهم بریم کِی؟ جواب ِ رد دادم !
گفتم نمیخوام
مینویسم که یادم بمونه من و تو چه روز هایی با هم پایِ کام نشستیم و چتیدیم٬ خندیدیم و ناراحت شدیم ٬ قهر کردیم ٬ قرار گذاشتیم ٬حرف زدیم ٬ مشورت کردیم ٬ و از آرزوهای خوب ِ با هم بودن یاد کردیم و....
خیلی وقتا هم مثل امروز سوتی دادیم...
گ : dish daram daram
daram daram daradadaram
من : boroooooooooooooooo
گ :koja?
من :
fek kardam migi jish dari
گ :
من :