.

.

راحت شدم !

گ یه هفته ای هست نیومدم . یعنی نیومدم که نه ! دروغ چرا کمابیش هم اینجا بودم هم اونجا : توی وبالیگ ِ شماها . 

از پنج شنبه دارم درس میخونم٬ درس ِ عبرتی شد برام که بفهمم باید طول ِ ترم بخونم نه چندی مانده به امتحانات ِ زیبا !  البته این تصمیم ِ گیتی مثل تصمیم ِ کبری نیست که عبرتی بشه و دیگه کتاب هاشو رو حیاط نگذاره تا بارون خیسشون کنه / چون این تصمیمیه که من همیشه قبل از امتحانات میگیرم اما کو یه ذره اراده . بالاخره امروز امتحان سخته رو دادم . کلی خسته شدم ۱۵۰ دقیقه اولیه بعد یک ساعت و نیم بیکاری بعد هم فارسی عمو*می ... از بد شانسی بوفه ی دانشگاه هم تعطیل بود ٬کلی گشنگی کشیـــــــدم . 

نمیدمنم میپاسم یا میفتم  اما خودم فک میکنم بد نبود . 

دیگه اینکه دیروز گوپـ ـی امتحانشو خراب کرد . کلی ناراحت شدم اما فقط سکوتیدم ٬ طفلکی خودش غصه داشت منم دیگه چیزی نگفتم . آخه حیف بود ... ترم ِ آخره .نمیدونم اگه پاس نکنه چی میشه . میتونه ارشد بده یا نه ؟ ! ... 

تو این چند روز کلی مراسم ِ عشقولانه ای البته به صورت تماس های متعددِ تلفنی و اس ام های آبی / برقرار بود ! و کلی همدیگه رو تحویل میگرفتیم ... 

یه چند دفعه ی هم من زدم به سیم ِ آخر و گفتم دیگه نمیتونم . چرا باید یک سال دیگه ازدواج کنیم و چرا زودتر نه !   و ... نمیدونم از دلتنگی بود یا فشار امتحان ، اما نتیجه ی دقیقی حاصل نشد . البته آقای گوپـ ـی قول داده بعد از امتحانات بیفتیم به جون ِ تقویم و اون صفحه های خوبشو نگهداریم و اونایی که به دردمون نمیخوره رو پارشون کنیم / اما کی و کجا این قول عملی بشه الله ُ اعلم !    

دقیقا پانصد و چهل و چهار روز (۵۴۴) از بیست و هشتم تیر ماه گذشته ٬ چه زود و چه دیر   ...  

rose