.

.

یواشکی و تقویم !

گ دیروز بازم یه روز  ِ یواشکی بود ٬ بعد از یک ماه و سه روز دیدار  ِنابی بود ! بسی دلمان تنگیده بود ... 

قرار گذاشته بودیم بشینیم با هم صحبت کنیم و یه تصمیم ِ نهایی واسه خودمون بگیریم ٬ گوپی تقویم ِ سال جدید گرفته بود و با یه ماژیک فسفری با خودش اورده بود . نشستیم از اول ِ تقویم روی روزهای رحلت و شهادت و روزهای عادی خط کشیدیم ٬ از اون طرف با ماژیک روزهای خوب رو رنگ کردیم . 

اول روزهای ِ آبان ماه رو هدف قرار دادیم ٬چون ماه آبان ِ سال دیگه پر از روزهای خوبه ... اما کم کم به خاطر ِ اینکه اواسط ِ ترم بود و مامان بابای منم قراره همون روزها برن سفر نظرمونو تغیر دادیم . از دی ماه تا دهم بهمن هم که محرم و سفره و هیچی . و در نهایت نتیجه این شد ! یعنی اگه خدا بخواد تا قبل از فروردین ِ ۸۹ یه اتفاق هایی میفته ...  

از هرکی در مورد حالم و افتادن فشار و این چیزا گفتم گفت منم همینطورم ٬به احتمال ِ زیاد همون کم خونی یا فقر ِ آهنه / احتمالا امروز برم دکتر .  

برای چندی تو قالب دلم تنوع خواست٬ مطمئنا بازم بر میگرم پیش همو زمستونی خودم.خوبه ؟ 

کاش گذر ِ زمان در دستم بود تا لحظه های با تو بودن را آنقدر طولانی کنم که برای بی تو بودن وقتی نماند ...