.

.

روزشمارم مبارک !

 

گو اما این چند روز .دیروز چهارشنبه : حس زیبایِ تنبلی اومده بود سراغم و دانشگاه نرفتم . 

یه جورای حال و حوصله ی استادمون رو نداشتم / احساس میکنم تسلط کافی رو هنوز روی درس نداره به خاطر همین کلی حرس؟ میخرم سر کلاسش. 

حال و اوضاع روحیم هم همچون خوبی نبود !

 

و امروز پنچشنبه : گفته بودم یا نه / پنجشنبه ها ما یه استاد جوونِ پر تحرکِ خوب داریم / این یکی از اوناییه که خیلی دلش واسه دانشجوش میسوزه و میخواد هرچی بلده بکنه تو کله ی دانشجوها . حالا این شور و حال و تحرک اقتضای جوونیشه یا به خاطر اینه که هنوز اولای تدریسشه نمیدونم . 

باری که به خاطر مورد اول نباشه . و همیشه همینطور دلسوز بمونه !  

امروز باید برای همین استاد تحرکه یه   (کمپز*یسون نق*طه )  انجام میدادیم. من واسه ی کارم  به ترتیب از رنگای سفید/ کرم/ کرم پرنگتر  و قهوه ای ناز  استفاده کردم . کارِ سنگین و نازی شده بود . 

وقتی استاد کارمو گذاشت پای تابلو که ازش حرف بزنه یهویی گفت کار خانم ... یه کار نرم و ملیحی ه . یه جورایی مثل خودشونه ! 

فک کنم تو این دو سه جلسه ای که شناختمشون یه شخصیت  آروم و ملیحی دارن . خوب ِخوب تو صورتشون پیداست . 

و اما من    

 

اوضاع رابطه  هم یه جورایی بهتر شده . البته اگه اذیت نکنه و بهونه گیری نکنه . منم دارم سعی میکنم که بهتر و بهتر باشم . فک کنم اون روزشمار هم بی تاثیر نبوده . 

 گوپـ ـی میگه آدم وقتی اینا رو میبینه میخواد هلشون بده برسن به هم !     

وقتی دیروز روز شمارم درست شد رفتم کلی با خودم برنامه ریزی کردم .و به این نتیجه رسیدم که هرچی الان واحد بیشتری بگیرم به نفعمه . چون بعد ها ممکنه سرم شلوغ و شلوغ تر بشه و گذروندن واحدها سخت تر . طی همین تصمیمات به ابن نتیجه رسیدم که اگه خدا بخواد و بتونم این ترم همه ی واحدامو پاس کنم  تابستون هم ترم تابستونه میگیرم که ترم پنجم راحت تر باشم . 

تعطیلی هاتون خوش !  

نشد دیگه ه !

گ  

ما نتونستیم دووم بیاریم ! 

دیشب که کلی با هم چتیدیم . امروزم تلفنی  صحبت کردیم. 

بی تویی هامون تموم شد. 

یعنی تموم میشه . من که نمیتونم . 

 

مهر ماهم داره تموم میشه و کم کم باید برم تو فکر اینکه آرشیو مهر رو هم منتقل کنم به وبلاگ قبلیم .

اونجا شده آرشیو خونه و بایگانی . مطالب ثبت موقت میشن . چون میترسم یهویی همه نوشته هامو از دست بدم . به هر دلیلی .

قبلنا توی تقویم مینوشتم . دو سه سالی از نوشته هام تو تقویممه اما خوب یه جورایی اینجا نوشتن رو ترجیح دادم . چون هم گم نمیشه / هم کسی پیداش نمیکنه / هم میشه دوستای خوب پیدا کرد اینجا !  

 

دیگه اینکه باید تو گوگل سرچ کنم و روز شمار بزارم واسه وبلاگم .

روز شمار واسه  ما   شدن . طبق تصمیماتی که تو لینک های روزانه ثبت شدن .

   

...

 گ 

 یکشنبه ۲۸/۷/۱۳۸۷ 

خیلی نوشتن از بی تویی برام سخته . سنگی به خدا ! 

 

چند بار این صفحه رو باز کرم اما نتونستم توش بنویسم . چی بگم وقتی نیستی . 

وقتی خاطره هامون میاد تو ذهنم میرسم به جنون کامل . 

گاهی وقتا وقتی به یه چیزی فکر میکنم یادم میره این فقط فکره ! 

باورت نمیشه امروز تو ایستگاه داشتم به این فک میردم که اگه من یه شب تنها تو این ایستگاه منتظر تاکسی باشم یکی از پشت بیاد یه چاقا بگیره پشتم ... 

یهویی احساس کردم از پشت یکی داره ناخنشو میزنه به کمرم ! 

ناخوداگاه سریع برگتم ببینم کیه . گفتم اوف ! 

شانس اوردم که کسی نبود به خدا وگرنه یه چیزی بهش میگفتم. بغل دستیم یه نگاه عاقل اندر صفیهی بهم کررررررد !  

یکشنبه شب :  دلت نیومد زنگ نزنی !   قربون دل کوچیکت برم  :-* 

رفتم واسه اون روز خرید کردم . از اون مانتو هایی که ....( این قسمت رو نمیتونم اینجا بنویسم بعدا میگم ! )

 

چقدر این چند روز گریه کرده باشم خوبه ؟  

چواب اس ام اسم که ...

من دلم تنگه چرا نمیفهمی .  ....................................... 

 

بازم سالگردونه !

رو ســاحل سـرخ دلت اســـم کســی رو حـک نکـن   

  

 

 به این که من دوست دارم حتی یه لحظه شک نکن 

 بازم یه سالگردونه ی دیگه . این یکی مربوط میشه به اولین باری که من اومدم ( ک ) . تمام اولین ها امروز پیش اومد .  

... اولین عشق  /  آخرین عشق .  

پارسال دوست   ................  امسال عشق 

 

 پارسال نزدیک     ................   امسال   دور    

دوری !

 گ ما تصمیم گرفتیم یه مدت از هم دور باشیم تا این دوری باعث بشه قدر همدیگه رو بیشتر  بدونیم . 

البته اول قرار بود که یک ماه من زنگ بزنم . و بعد از اون یک ماه کلا از هم دور باشیم . 

که بعد تصمیم این شد که تا هشتم آبان ما با هم هیچ رابطه ای نداشته باشیم ( نه تک زنک/نه تلفن / نه اس ام اس / نه چت / نه دیدار ) 

و بعد از اون تو   سمی*نار ی   که گوپی نهم داره همدیگه روببینیم .  

سخته نه ! 

دیوونگی محضه ! 

قراره تو این مدت گوپی هم برام بنویسه . احتمالا یه وبلاگ میزنه و اونجا مینویسه . 

منم همین طور. 

اما من دیگه حوصله ی وبلاگ زدن رو ندارم . همین جا مینویسم و ثبت موقت میکنم تا بعد ...  

 

چون گوپـ ـی خان این مدت نمیخواد هیچ نوع رابطه ای داشته باشیم .منم از لجش احتمالا تا اون موقع اینجا چیزی نمینویسم . 

شایدم نوشتم نمیتونم که !

بلا ت ک ل ی ف ی !

 

گ  گاهی وقتا یه چیزایی میاد تو ذهن آدم و ذهن آدم رو مشغول میکنه . 

 

 آخر سر هم اونقدر وز وز میاد تو سرت که دیگه نمیتونی حتی به چیزای خیلی کوچیک هم فکر کنی .بعدشم پوف... !

دیشب شب خوبی نبود / با بحث شروع شد /با دلخوری ادامه پیدا کرد و با سر درد و بلاتکلیفی هم همچنان گریبان گیره ! 

دنیا همینه  

گاهی یه حرفهایی میشنوی که انتظار شنیدنش رو نداشتی . 

 یه چیزایی میبینی که فکرشم نمیکردی .

یا یه برخورد هایی باهات میشه که خودت رو مستحقش نمیدونی . 

به هر حال همه ی این رفتار ها و عمل ها به نوعی عکس العمل هستن .حتما تو یه جایی یه برخوردی کردی / یه چیزی گفتی / یه کاری کردی که این میشه دیگه . 

 

به اونجایی رسیدم که بهش میگن حقارت و بلا تکلیفی  .

چند روز پیش تو دانشگاه یکی داشت بلند به دوستش میگفت ( خدا هیچ وقت سر دو راهی قرارت نده ! )

اتفاقی شنیدم . اونروز به جملش فکر کردم. و به اینکه بیام اینجا از حرفش بنویسم !

اما یادم رفت .

حالا من اونجام . درست نمیشه اسم دو راهی رو براش گذاشت چون من راهمو خیلی وقته انتخاب کردم .

اما میشه گفت بلاتکلیفی و خلا

 

بازم ادامه داره اما فعلا از حوصله ی من خارجه ... 

 

*  پ ن : برگشتم .ساعت نزدیکای سه   

دنیای مجازی دنیای عجیبیه . آدم رو ناخوداگاه به خودش جذب میکنه . یه جور اعتیاده  که ترکش یه کم مشکله . 

احساس میکنم بیش از حد وابسته شدم . و این زیاد خوب نیست . تقریبا هر روز یه چیزی حدود بیست سی تا وبلاگ رو سرک میکشم . و گاها هم روزی چند بار این موضوع تکرار میشه ... 

جدای از وقت زیادی که واسه این کار میزارم خیلی وقتا این کار باعث میشه به بقیه کارهام نرسم . و دنیای مجازی تو اولویت قرار بگیره . 

دنیای بدی نیست . خوبیهاش فراوونه .آدم خیلی از چیزا رو تو زندگی دیگران میبینه و تجربه میکنه و باعث میشه بعدا همین تجربه ها تو زندگی به کمکش بیان . میفهمه دور و برش چی میگذره و چطور باید رفتار کنه که مشکلات دوستاش تو زندگی اون تکرار نشه . 

اگه بتونم  /  تصمیم دارم ترک کنم. اما نم نمک ... 

از این به بعد هفته ای دوبار به وبلاگ ها سر میزنم و میخونمشون .( اگه بتونم )  --- من میتونم ! 

ولی وبلاگ خودم رو ترکش نمیکنم . 

آهای همنفس دلت نگیره ... 

 

*  خاستگار ! ! ! 

اما ایندفعه خانواده جرات ندارن در موردش حرف بزنن . فقط با شوخی یه چیزایی میگن که گفته باشن و چون نظر منو میدونن میگن فلانی زنگ زده واسه پسر فلان کس  دنبال یه دختر خوبن . 

کسیو سراغ نداری ؟ 

 

*  بازم هوای ذلای زمستونی من و گوپی  ------ طوفانیه !

 دیروز بحثمون شد . سر هیچ و پوچ ... 

گوپی احساس میکنه داره تو رابطه از خودش واقعیش کناره میگیره و از مهمترین خصوصیت اخلاقیش =غرورش میگذره . 

براش سخته . 

نظرش اینه که من سنگم .ابراز احساسات بلد نیستم و تو این مورد اونو ارضا نمیکنم. وقتی پیششم خوبم و تو تلفن بد . 

اما من اینطور فک نمیکنم . منم تو رابطه از خیلی چیزا گذشتم به خاطر اون . از خیلی از عقاید و رفتار هام به خاطر اون کناره گرفتم .به خیلی از خواسته ها تن دادم برای اون . 

حتی اگه گاهی اون خواسته اصلا خواسته ی قلبی من نبوده ! 

من میگم دوست داشتن و علاقه خیلی هم ربطی به  ابراز لفظی نداره . نه که نداشته باشه اما دلیل دوست داشتن این نیست. 

خیلی چیزای دیگه خودش معرف این موضوعه حتی اگه ابراز نشه . 

 

*  تصمیماتمون این شده : شاید یه مدت قرار باشه من فقط بهش زنگ بزنم .و من فقط لفظا ابراز علاقه کنم . 

هر دو موردش برام سخته . اما اگه قرار باشه پیش بریم/ سعیمو میکنم . 

گزینه ی اول چون ممکنه قبض موبایل سر به فلک بکشه و همه چی خراب بشه . من سر کار نمیرم / منبع درامدی ندارم / قبضمو خودم پرداخت نمیکنم .اما اگه این موارد با خودم بود مطمئنم نمیزاشتم این موضوع مشکلی واسه گوپی به وجود بیاره ! 

و منتی بر سر من . 

و گزینه ی دوم  گاهی آدما با یه خصوصیات اخلاقی بزرگ میشن /  رشد میکنن و خو میگیرن . 

این خصوصیات خیلی وقته همراهشونه و گاهی وقتا عذابشون .  

تغیر دادنشون سخته اما غیر ممکن نیست

 

خوانده میشوید ها !

 

 لینک کنم یا نکنم !  مساله این است ... 

 

چند وقته درگیرم با خودم که دوستای وبلاگیم رو لینکشون کنم یا نه . 

یه دلایلی واسه لینک نکردن دارم .که مربوط میشه به گوپی ! 

آخه نظرش اینه که من خیلی تحت تاثیر وبلاگهایی که میخونم قرار میگیرم / نمیگم بی اثرن اما اون طور که گوپی فک میکنه نیست ! 

خیلی چیزای خوب هم میشه از وبلاگها یاد گرفت . در ضمن من خودم نظرم اینه که تاثیر پذیر نیستم و خیلی کارهامو با فکر انجام میدم و تا ته ته جوانب رو در نظر میگیرم بعد انجام میدمشون . یه نمونش معرفی اینجا به بقیه بود . 

با این حال لیستی از دوستا رو یادداشت کردم تا ببینم نظر (خواننده ها = سوگ*ولی ) چیه !

!

 

 بعد از چندی اومدم که آپ کنم . فک کنم تا پنج شنبه رو نوشته باشم . 

و اما بعد از آن  جمعه ما عید فطرمون بود ! 

حالا چطوری ؟ 

اینطوری  :  عید فطر خانواده عمو بزرگیم و بابا و داداشم و مامانم و مامان بزرگم همگی رفته بودن سفر ! 

به خاطر همین موضوع بود که مهمونی هر ساله مون برگزار نشد و موکول شد به جمعه . 

ما رسممونه که عید فطرا همگی جمع میشیم خونه مامانبزرگم و (کله پاچه + گیپا میخوریم )   

 

خلاصه جمعه همه اونجا جمع بودیم .البته عید امسال یه ورودی جدید هم داشتیم ( زن پسر عمم : عه)

همگی جمع بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت . طفلکی ( عه ) یه کم غریب بود و از جمع کناره میگرفت . رفتار و اخلاق دختر عموم هم به این موضوع دامن میزد . چون یه جورایی ( عه ) رو قبول نداشت و میگفت خونوادش به خونواده ما نمیخوره !  

اما من اصلا این چیزا برام مهم نبود و رفتارم باهاش مثل بقیه بود تازه یه کم واسه غریب بودنش دلم میسوخت و هواشو بیشتر داشتم . 

 

شنبه و یکشنبه  هم که اتفاق خاصی نیفتاد . 

دوشنبه هم به  خستگی کلاس  و متر کردن ساختمونای دانشگاه و مسخره شدن توسط پسرا  گذشت . 

شب هم با داداشم رفتیم کتاب بخریم که همش تموم شده بود و فقط  1000 تومن خرید کردیم ! 

 

سه شنبه که امروز باشه کلی کار داشتم و دیشب از خستگی هیچکدومشو انجام نداده بودم . هی خودمو گول زدم که صبح زود پا میشم انجام میدم . 

صبح ساعت 4 بیدار شدم موبایل رو  روی  4:30  تنظیم کردم / باز 5 / 5:30 .....  

هی بیدار شدم  گذاشتم نیم ساعت بعد ! 

آخرشم نزدیکای هفت بیدار شدم و تند وتند کارامو انجام دادم . نتیجشم این شد که از دو تا کلاس صبحم گذشتم تا کارم و تموم کنم . چهار تا   شی*ت   و   طراح*ی    یک    ن*ما   .

دیگه اینکه من هنوزم گوپـ ـیو ندیدمش ... 

موندم چطوریه که فاصله ی دیدار هامون از دو هفته هم فراتر میره .

همه چی از همه جا / پراکنده !

 دیروز (چهارشنبه) صبح کلاس داشتیم یه استاد تپل و کوتاه اما خوشکل : خانم . اومد سر کلاس یه جورایی احساس کردم تسلط کامل رو نداره اما بدک نبود . 

کلاس خیلی گرم بود استاد گفت یکی از آقایون بره ببینه سیستم تهویه اینجا چطوریه روشن کنه یا بگه برامون روشن کنن. 

یکی از پسرا رفت کللی استاد منتظر شد تا یباد و درس رو شروع کنه . وقتی اومد ...  

سیستم کامپیوتر اورده بود ! 

طفلکی ! 

گفت تازه کلی امضا دادم تا گذاشتن بیارم . 

  

پریروز با دوستم داشتیم میرفتیم تو بوفه یکی از پسرای دانشگاه ( که قبلا با یکی از دستای دبیرستانم (ها)  ) دوست بوده / گفت خانوم .. یه لحظه تشرییییف بیارین !  

رفتم ببینم چی میگه یه ساعت در مورد کلاس کامپیوتر که آشناش داره تشکیل میده حرف زد و آخر سر هم یه برگه ثبت نام بهم داد . منم تشکر کردم و رفتم. 

 

فرداش دوستم (اه) گفت برگه ی ثبت نام .. رو بهش برگردوندی؟ گفتم نه ! مگه باید پسش بدیم ؟ 

از اون دور طرف اومد ببینه میریم کلاس یا نه . 

دوستم با تشکرات فراوان برگه رو  برگردوند. منم فقط گفتم وقت ندارم بیام کلاس ! 

و رفتم . 

بعد دوستم (اه)  تعریف کرد که دیروز که با این پسره کلاس داشته پسره یه چیزایی پشت سر من و یکی دیگه از دوستام گفته ! 

از دوستم پرسیده چرا کلاساتون با .. نیست؟ اونم گفته چون من میخواستم شنبه هام خالی باشه و اونا میخواستن با فلان استاد بگیرن ! 

طرف هم گفته  نه ه ه ه . من اینا رو میشناسم . و ...

منظورش مشخصه دیگه یعنی ما اخلاقمون یه جوریه . 

کلی کیف کردم که موقع پس دادن برگه اصلا تحویلش نگرفتم و ضایع شد ! 

بعد هم دوستم تو مسیر هی میچسبید به من که کفر یارو رو در بیاره و بفهمه ما با هم دوستیم . 

  

-----------------------------------

امروز (پنجشنبه ) یه استاد جوون داشتیم از اوناست که خیلی مطالعه داره و سطح اطلاعاتش بالاست / ببینیم تا آخر ترم چی به سرمون میاد . 

  

 استاد تنظیم خانوادمون هم خیلی به نظرم آشنا اومد / فامیلیش هم مثل خودمه . حالا کم کم کشف میشه که کیه ! 

  

------------------------------------ 

دیگه اینکه خانواده چند روزیه در صدد؟ هستن که یه جورایی ماشین و بکنن تو کله ی من. و کم کم رانندم کنن ! 

تو این مدت که گواهینامه دارم خیلی کم رانندگی کردم . یه بار هم  تداصف ! 

چند وقت یه بار رانندگی میکنم بعد یه مدت بینش فاصله میوفته دوباره.... 

یه سری پراکندگی ها باعث میشه تا میام خوب یاد بگیرم دوباره فراموش میشه . 

دارم فک میکنم به اینکه یه چند  ساعتی باز برم تعلیم تو  جاهای شلوغ ! اون موقع که تعلیم میرفتم همون اطراف موسسه ی خودشون تعلیم میدادن ! 

زیاد تو جاهای شلوغ نرفتم / واسه شب هم یک ساعت بیشتر تعلیم ندادن !  

یه حسی بدی نسبت به رانندگی دارم . چند بار یه خوابهایی دیدم / اما ایشا الله که خیره !  

 

 ------------------------------------

  احساس میکنم همه چی زود یادم میره . یعنی نه که یادم بره اما وقتی که میخوام از اون چیزایی که بلدم استفاده کنم نمیتونم ذهنم رو متمرکز کنم و اون مطلب یادم بیاد / 

تصمیم دارم بیشتر مطالعه کنم  Reading a Book 

 

--------------------------------------

دیگه اینکه گوپـ ـیمو خیلی وقته ندیدمش . دلم تنگیده شده   بوچ !

درد پا !

 

 دیروز دوشنبه  کلاس نق*شه برد*اری  داشتیم . حسابی  استاده حالمونوو گرفت . گفت با قدم زدن دانشگاه رو متر کنیم و کل دانشگاه رو اندازه گیری کنیم . خیلی خسته شدیم . منم که اهل ورزش نیستم حسابی به نفس نفس افتادم .  

خلاصه به قولی رسمونو کشید ! Hanging

 

بعد دو ساعت بیکار بودیم با دوستم رفتیم بیرون از دانشگاه و ساندویچ  ! 

دو تا همبر یکی سالاد یکی هم ماکارونی ! 

دو تای اولی رو خوردیم اما ماکارونیه  موند .بعد هم فارسی عمومی داشتیم این استاده هی حرف زد هی حرف زد... 

خداییش ازش خوشم اومد! من کلا از آدمایی که خوب حرف میزنن خوشم میاد مخصوصا اگه تو حرفاشون  بتونن شعرای بلند رو  مثال بزنن و به طور کلی با شعر و ادب و نکته حرف بزنن . 

 

من به درس گوش میدادم اما دوستم ( اه)  نه ! حوصله نداشت واسه خودش نقاشی میکشید . هر از گاهی هم که حوصلش سر میرفت میگفت گیـ تی به ساندویچ ماکارونیه فک کن که خسته نشی ! 

آخه گذاشته بودیم که بعد که دوباره گرسنه شدیم بخوریمش ! 

 

آخر شبم زد به کلمون و نیم ساعتی پیاده روی کردیم !  خیلی خوش گذشت .  

حالا اینا که گذشت اما شب من از پا درد مردم . چون دیروز روی هم حدود هفت هشت کیلومتری راه رفته بودیم ( صبح واسه نق*شه برد *اری   شب هم پیاده روی ! ) 

 

نمیتونستم پامو حرکت بدم شب که پیچوندمش تو پتو  تا  خواب رفتم . فلج شده بود میخواستم حرکتش بدم با دست میزاشتم پامو اونور ! 

امروز دوستم هم حال منو داشت ! 

تو دانشگاه میشلیدیم !  

 

آها راستی دیروز بابا اینا هم از سفر اومدن . دیشب که پا نداشتم برم  سوقاتی هامو ببینم اما امروز صبح رفتم و دیدم آقای پدر کولاک کرده ! 

خداییش خوش سلیقه بوده نمیدونستمااا 

 و اما سوقاتی ها  ( دو تیشرت .یک لباس . یکی لباس خیلی شیک . شلوار لی . کفش : که  آبجی خانوم برداشته بود . کیف .پارچه . یه دونه هم جعبه آرایش که خیلی ماهه داداشیمو اورده ! ) 

 

 

امروزم  سه شنبه جز خستگی خبر خاصی نبود . هنوزم دارم میشلم . امروز که از دانشگاه  برگشتم  بابا بغلم کرد منو تا آشپزخونه برد ! 

یاد آوری !

  یادم بمونه !

 

 AZ IN BE BAD BA AFRAD HAMON TORR BAR KHORD MIKONAM KE BA MAN BARKHORD MIKONAN 


 HAMON GHARD ARZESH GHAEEL MISHAM KE VASAM ARZESH MIZARAN  


 HAMON GHADR VAGHT MIZARAM KE VASAM VAGHT MIZARAN 


 HAMON GHADR ETEMAD MIKONAM KE ONA ETEMAD MIKONAN 


 MIDONAM KE ADAM NABAYAD RO RASTE RORAST BASHE ! 


 BAYAD TUU KARASH SIIIIIIIIYASAAAAAAATTTTTTT DASHTE BASHE 

 

کلاس اشتباهی !

 

  اول صبح رو یادم رفت بنویسم /صبح ساعت هشت کلاس داشتیم دوازده نفری میشدیم رفته بودیم تو یه کلاس نشسته بودیم .  یه استاد خانوم اومد . همه همدیگه رو نگاه میکردیم . 

 

بازم رومون کم نشد. نشستیم . یهویی استاده گفت . با سلام کلاس ریاضی یک رو با من دارید.... 

ما !!!!!!!!!!!!!!!!! 

فهمیدیم بله اشتباه اومدیم ! دوازده نفر ! صد و سه رو صد و دو  دیده بودیم ! 

حالا کلاس به جز ماها همه پسر ! 

با کمال پررویی پا شدیم گفتیم انگاری اشتباه اومدیم ! 

مسخرمون کردن ! 

 

 

  کلاس و خستگی و دانشگاه .  

یکی از دوستام قرار بود چندی دیگه عقد کنه که موکول شده به عید نوروز هم عقد و هم عروسی و هم خونه برون ! 

 

من :  سلام آژانس به نام ...؟ 

راننده : هفت هشت  دقیقه ای  معطل شده / با یه خنده ای / بله کجایین خانوم ! 

من :  ببخشید  تو اوتوبوس بودم . 

 

یه کم از حرکت نگذشته یه تصادف یه پیکان با موتور ! راننده هم بدش نمیاد وایسه تماشا . 

باز حرکت . حالا هی از تصادف و هواس پرتی و شلوغی و... حرف میزنه . 

مثل اینکه صبح خودش هم یه مورد تصادف داشته .برگه بیمه رو در اورد بهم نشون داد و یه ساعت در موردش توضیح داد. 

 حالا ول کن نیست .حرفش میاد. این راننده هام انگاری تو این خیابونا دلشون به جای اینکه باز شه بیشتر میگیره! 

دنبال یه روی خوشن واسه درد دل و حرف زدن. 

تازه موبایلشم زنگ خورد گوشیو میده به من / خانوم میشه بگین گوشیشونو تو خونه جا گذاشتن ؟ 

من :  چرا نمیشه . 

 

آخر سر  هم کلی تقدیر و تشکر. تفلک روش نمیشد کرایه بگیره    

خرید

 

 صبح تا ظهر کلاس. بعد هم یه کم استراحت. عصر هم با مامان رفتیم بیرون . اول رفتیم سفارش شیرینی دادیم واسه روزی که بابا اینا میان بعد هم واسه دل خودمون گشتیم . 

 

 یه کم  لوازم آشپز خونه دیدیم .و قیمت گرفتیم چون مامان میخواد سرویس غذا خوریشو عوض کنه. منم یه چیزایی واسه آیندم پسندیدم ولی نمیشه حالا خرید چون روز به روز کللی چیزای جدید میاد ! 

بعد هم رفتیم تابلو بگیریم واسه خونه که هرچی گشتیم اون چیزی که میخواستیم پیدا نشد! 

و دست از پا دراز تر برگشتیم  .

نتیجه خرید و بیرون رفتنمون هم شد فقط یه کم سبزی خوردن!  

یه انگشتر بدل هم دیدم که خیلی خوشم اومد ازش ! اما مامان خانوم  با بدلیجات مخالفه ! 

واسه همینم من فقط گفتم این خوشکله ببینم چی میگه ؟ که گفت رنگش میره! 

  منم به روی مبارک نیوردم که میخواستمش!    

همین !  

اندر احوالات چهار پنج روزه ی ما !

 

 خلاصه اینکه یک شنبه صبح زود بابا اینا رفتن گوپی جون اومد و تا بعد از افطار حدودای ساعت هشت بود . با هم خورشت فسنجان درست کردیم که خیلی خوشمزه شده بود. بعد هم دو ساعتی رفت و باز اومد نیم ساعت خونمون بود که خاله و دختر خاله ها اومدن دم در خونه و ضد؟ 

حالی شد و گوپی جونم مجبور شد از در پشتی بره ! 

 

 

دوشنبه هم گوپـ ـی جونم از صبح پیشم بود و اول رفتیم نیم ساعت بیرون واسه کار عکسای من بعد هم با هم بودیم.بعد هم با هم سالاد و ماکارونی پختیم و خوردیم که سالاده واقعا خوشمزه شده بود !  اما ماکارونیو که من پختم زیاد به نظرم خوب نشده بود چون ربشو کم زده بودم و یه نموره هم به هم چبسیده بود  

شب هم منو رسوند برم عکسامو پرینت کنم و رفت.

 

 

سه شنبه صبح گوپـ ـی جونم کلاس داشت و نتونست بیاد من هم کارای دانشگاهمو انجام دادم و  چون دو  کلاس داشتم راهی دانشگاه شدم .از اون طرف هم چون گوپی گفته بود افطار نمیتونه بیاد خونمون موقع برگشت به (رز) زنگیدم که من میام دانشگاهتون دنبالت بریم خونه ما . 

رسیدیم خونه و چون هیشکدوممون روزه نبودیم ماکارونی ها رو داغ کردیم سه تایی خوردیم. 

البته یه کم هم سالاد خوردیم که بازم زیاد اومد. بعد هم گوپی جونم زنگید که خونه این ؟ ! 

من بیام ؟ 

که منم گفتم آره تشریف بیارین. 

و گوپـ ـی جونم اومد و کلی خندیدیم و حرف زدیم و خوش گذرودیم ... 

حدودای ساعت یازدا گوپـ ـی جونم رفت . اما دوستم (رز ) پیشمون موند !  یه خورده ای هم بی اش از دستش عصبانی شده بود که چرا وقتی گوپی اینجا اومده نرفته خونه .که حل شد قضیه.شب هم تا ساعت سه با هم حرف زدیمو تلافی یه مدت همدیگه رو ندیدنو در اوردیم.

 

 

 

چهار شنبه (رز) ساعت یازده صبح رفت و گوپی جونم اومد  و صبحونه خوردیم کللی با هم خوش گذروندیم و عید و با هم بودیم ! 

بعد هم چون مهمون داشتن مجبور بود بره . ساعت چهار و نیم برگشت. کلی شعر خوند.آهنگ گوش کردیم.خندیدیم.و خوش گذشت .اخر شبم رفتیم املت ( تخم مرغ/گوجه ) درست کردیم و زورکی خوردیم.بد مزه بوووووود. آبروم رفت 

گلهایی هم که واسش ساختم رو هم بهش دادم.و کللی معطلش کردم ه زود نره...  

ناخنم هم درد میکرد یه جوری فک میکنم چرک کرده اما چیزی معلوم نیست! ولی میخوره به چیزی درد میگیره. 

هی ناخنمو میدادم گوپی محکم فشارش بده که دردش خوب بشه 

چهار شنبه دلم نمیخواست بره ! 

 

 

 

پنج شنبه هم که در کمال ناباوری گوپـ ـی خوردنیم زنگ زد که من نیم ساعتی میام ببینمتو برم.منم کلی ذوقیدممممممممممممممممممممممممممممم 

وقتی اومد فقط نگاش میکردم احساس میکردم خیلی وقته ندیدمش.دلم تنگ شده بود. 

موقع خداحافظیش.....

 

  

گوپـ ـی جونم خیلی خوب و ماهه بینهایت دوسش دارم و به این سادگی ها از دستش نمیدم. بهترین منه !   قلبشو گرفتم و پسش نمیدم... 

بوچ

 

پ ن : مامان پنجشنبه ظهر اومد. 

لبم تبخال زده و باد کرده الان شدم شهره تو هوس

اشتباه !

 

 یه سری از رفتار هام واقعا غلط و اشتباهه !  

که باید تو یه فرصت مناسبی روشون فکر کنم و اصلاح؟شون کنم . 

چون ممکنه تو رابطمون و زندگیمون مشکل ایجاد کنه ... 

یه حرفایی میزنم و یه چیزایی میگم که جدا و واقعا حرف خودم نیست و نمیدونم چرا این رفتار ها ازم سر میزنه . 

دوستم (رز) شب پیشمون میمونه / 

این پست هنوز مفصلا ادامه داره. 

فقط نوشتم یادم بمونه! 

 

عیدت مبارک گوپی خوشکلم

یواشکی ! سالادفصل(ماکارونی) و ماکارونی !

 

 دیروزم مثل روز قبلش عالی بود.از صبح در خدمت جناب گوپـ ـی بودم. خیلی خوش گذشت. 

 

اول صبح زنگ زدم آژانس که برم عکس بگیرم که گوپی زنگ زد گفت نمیخواد خودم میام میبرمت.با گوپـ ـی رفتیم ۲۰ دقیقه ای عکس گرفتم (برای کار دانشگاه) و برگشتیم.نگو وقتی میخواستم برم بیرون درو خوب نبسته بودم.دیدم در بازه! جالب اینه که من درو قفل هم کرده بودم خیر سرم! 

دو تایی با گوپـ ـی کل خونه رو گشتیم که آقا دزده رو پیدا کنیم که نبود.   

بعد هم کلی با هم بودیم . تا اینکه گوپـ ـی ۱۲ رفت و سه برگشت. واسه افطار هم من ماکارونی پختم و گوپـ ـی جونم سالاد فصل (ماکارونی)! Chef

بی نهایت خوشمزه شده بود. دست گل گوپـ ـی جونم درد نکنه.   

فقط لوبیاهاشو توش نریختیم چون کامل پخته نشده بود .اما گوپـ ـی هی میریخت رو سالاد و میخورد.موقع افطار میگفتم اینا رو نخور خومه  آخر شب دل درد میگیریااا! 

اما گوش نمیداد.البته بعدش یه آب جوش نبات بهش دادم محض؟ احتیاط.

 

 گوپـ ـی  تو این مدت کللی با آبجی خانم ما رفیق شده نشستن حرف زدن و گیتار زدن و خوندن و... 

آخر شبم منو رسوند برم عکسامو پرینت کنم و رفت خونه . 

  

نکات :

*گوپـ ـی جونم خیلی ماهه بی نهایت دوسش دارم. دوست داشتنم تا نداره 

 

* کاسه بیار کوزه بیار منیژه خانوم آش بپزه !

 گوپـ ـی خان آشپزی و غذا پختنش عالیه فقط ایرادش اینه که یکی و میخواد دائم وسایل و براش بیاره ببره .بیاره ببره !   

  البته این اخلاقش به اون غذای خوشمزه ای که در  نهایت به دست میاد می ارزه .

 رنده بده . قابلمه بده / سس کو ؟ ماکارونی و بده/خیار شور ندارین / قاشق تمیز.کارد تیز ندارین !  دیس. یه ظرف واسه  .... 

من :گوپـ ـی جون خودت بردار!  

گوپـ ـی : یعنی میگی من از جام پا شم ؟!   

 

*گوپـ ـی جونم خیلی  پر خوره! 

یواشکی !

 

 امروز خوب بود! 

کللی با هم بودیم / عکس دیدیم / شعر خوندی برام /با هم  آشپزی کردیم و برای اولین بار فسنجان پختیم.اولین افطاری بود  که با هم بودیم.با هم با هم .  

 اما دو تا موضوع بی نهایت زجرم داد...

ناراحت 

خواهرم گفت : دیدی آیدیشو...!  

به دروغ گفتم بعد که امدیم فسنجان پیدا کنیم باز کرد.

  

پ ن :  بحث بحث اعتماد نیست / من به خاطر بی اعتمادی نبود که گوشیتو دستم گرفتم اما تو به زور ازم گرفتیش / این کار چه معنی میده!  

دیدی ناراحت شدم اما بازم...

یا باز کردن آیدی چه ایرادی داشت ! مگه غیر از اینه که  همه پسووردای منو داری ! 

من فقط خواستم یه نگاه گذرا بهش کرده باشم .قرار نبود چکت کنم ببینم کی تو ادلیستته! 

من که بهت شک ندارم.منم به تو خیلی اعتماد دارم.اگه نداشتم سکوت نمیکردم . تو خودم نمیریختم!

چیزی نشد / حرفی نزدم / بی اعتماد هم بهت نشدم / فقط دلم شکست.اشکمو کنترل کردم!

انتظارشو نداشتم.

دیگه نمیخوام بهش فکر کنم.میرم بخوابم.خستم.صبح باید برم عکس بگیرم.

فردا تو می آیی...!

  

                                                             

                                    امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من

زیبا ترین جامه هایم را بپوشم من

با شوق بی حد باغچه هامون رو صفا دادم

امشب تا می شد گل توی گلدون ها جا دادم

بعد از جدایی ها ، آن بی وفایی ها ، فردا تو می آیی

بعد از گسستن ها ، آن دل شکستن ها ، فردا تو می آیی

از خونه ما نا امیدی ها سفر کرده

گویا دعاهای من خسته اثر کرده

من لحظه ها را می شمارم تا رسد فردا

آن لحظه خوب در آغوشت کشیدن ها

بعد از جدایی ها ، آن بی وفایی ها ، فردا تو می آیی

بعد از گسستن ها ، آن دل شکستن ها ، فردا تو می آیی 
 
 
 

قران

 

احیا رو خودم گرفتم .تنهای تنها تو اتاقم/تاریک تاریک. با رادیو گوشیم...! 

برعکس سالهای دیگه که ذوق داشتم با دوستام باشم و از چند روز قبل باهم هماهنگ میکردیم امسال اصلا حوصله نداشتم.

چند روز پیش که (رز) پرسید امسال کجام؟.قرار شد بیاد اینجا با هم بریم مسجد.ولی مثل اینکه با بی افش قرار گذاشته بود .دیشب قرارشون کنسل شده بود هرچی اصرار کرد گفتم نمیتونم بیام .اجازه نمیدن/ میدادن اما ته دلم خودم نخواستم که برم.

میخواستم تنها باشم ! خودم باشم/خود خودم .گوپـ ـی دائم تک زنگ میزد و بهم میفهموند که به فکرتم و باهاتم.پیشتم و باهمیم داریم برای خوشبختیمون دعا میکنیم.تا نزدیکای صبح باهم بودیم و با تک هامون همراهی خودمونو اعلام میکردیم.اما بالاخره من خوابم برد.و گوپیـ ـم تنها شد/ 

گوپـ ـی جونم خوشحالم که یک سال و دو تا ماه مبارکه  که همراهمی.خوشحالم که یکی هست که سحر ها با تک زدن و اسمس هاش بهم میگه که من تنها نیستم و هنوز هم با منه/هنوز من بهونشم و هنوزم دوستم داره!

با رادیو احیا گرفتم/دراز کشیدم و هندزفری رو گزاشتم توی گوشم همون طور که تو تخت خوابیده بودم دعای جوشن کبیر رو گوش میکردم و اشک میریختم... اشک میریختم و  از ته دلم دعا میکردم ...برای همه ! قرانم سر گرفتم و خدا رو به عزیزاش قسم دادم.. 

بک یا.............

از خدا سلامتی و دل خوش خواستم برای همه !/ سالم بودن عزیزام/اینکه هیچوقت ازم عزیزترین کسایی رو که دارم نگیره/هیچوقت تنها نمونم...

منو زود تر از اونا...

       خدایا ممنونم  ممنونم که امسال هم بهم فرصت دادی و چشمامو بارونی کردی ... 

           تنهام نگذار..................................و....................................امتحانم نکن 

سُبحانَکَ یا لااله الا انتَ اَلغَوث اَلغَوث خَلِّصنا مِنَ النّار

 

یا عِمَادَ مَن لا عِمَادَ لَهُ

یا سَنَدَ مَن لا سَنَدَ لَهُ

یا ذُخرَ مَن لا ذُخرَ لَهُ

یا حِرزَ مَن لا حِرزَ لَهُ

یا غِیاثَ مَن لا غِیاثَ لَهُ

یا فَخرَ مَن لا فَخرَ لَهُ

یا عِزَّ مَن لا عِزَّ لَهُ

یا مُعِینَ مَن لا مُعِینَ لَهُ

یا اَنیسَ مَن لا اَنیسَ لَهُ

یا اَمانَ مَن لا اَمانَ لَهُ 

سُبحانَکَ یا لااله الا انتَ اَلغَوث اَلغَوث خَلِّصنا مِنَ النّار یا رَبِّ 

سُبحانَکَ یا لااله الا انتَ اَلغَوث اَلغَوث خَلِّصنا مِنَ النّار یا رَبِّ 

سُبحانَکَ یا لااله الا انتَ اَلغَوث اَلغَوث خَلِّصنا مِنَ النّار یا رَبِّ